دیوان شمس/در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
ظاهر
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد | آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد | |||||
من در پی آن دلبر عیار برفتم | او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد | |||||
من در عجب افتادم از آن قطب یگانه | کز یک نظرش جمله وجودم همه جان کرد | |||||
ناگاه یک آهو به دو صد رنگ عیان شد | کز تابش حسنش مه و خورشید فغان کرد | |||||
آن آهوی خوش ناف به تبریز روان گشت | بغداد جهان را به بصیرت همدان کرد | |||||
آن کس که ورا کرد به تقلید سجودی | فرخنده و بگزیده و محبوب زمان کرد | |||||
آنها که بگفتند که ما کامل و فردیم | سرگشته و سودایی و رسوای جهان کرد | |||||
سلطان عرفناک بدش محرم اسرار | تا سر تجلی ازل جمله بیان کرد | |||||
شمس الحق تبریز چو بگشاد پر عشق | جبریل امین را ز پی خویش دوان کرد |