دیوان شمس/هله نومید نباشی که تو را یار براند
ظاهر
هله نومید نباشی که تو را یار براند | گرت امروز براند نه که فردات بخواند | |||||
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا | ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند | |||||
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها | ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند | |||||
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد | نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند | |||||
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر | تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند | |||||
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او | نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند | |||||
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد | بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند | |||||
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش | به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند | |||||
هله خاموش که شمس الحق تبریز ازاین می همگان را | بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند |