دیوان شمس/جانی که ز نور مصطفی زاد
ظاهر
جانی که ز نور مصطفی زاد | با او تو مگو ز داد و بیداد | |||||
هرگز ماهی سباحت آموخت | آزادی جست سرو آزاد | |||||
خاری که ز گلبن طرب رست | گلزار به روی او شود شاد | |||||
دورست رواقهای شادی | از آتش و آب و خاک و از باد | |||||
زین چار بسیط چون چلیپا | ترکیب موحدان برون باد | |||||
زان سو فلکیست نیک روشن | زان سو ملکیست بسته مرصاد | |||||
کمتر بخشش دو چشم بخشد | بینا و حکیم و تیز و استاد | |||||
با دیده جان چو واپس آیی | در عالم آب و گل به ارشاد | |||||
بینی تو و دیگران نبینند | هر سو نوری به رسم میلاد | |||||
در هر ابری هزار خورشید | در هر ویران بهشت آباد | |||||
تختی بنهی به قصر مردان | هم خیمه زنی به بام اوتاد | |||||
بویی ببری ز شمس تبریز | کو را است ملک مطیع و منقاد |