دیوان شمس/بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
ظاهر
بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد | آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد | |||||
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه | هیچ چیزش بجز از وصل تو خشنود نکرد | |||||
آنچ از عشق کشید این دل من که نکشید | و آنچ در آتش کرد این دل من عود نکرد | |||||
گفتم این بنده نه در عشق گرو کرد دلی | گفت دلبر که بلی کرد ولی زود نکرد | |||||
آه دیدی که چه کردست مرا آن تقصیر | آنچ پشه به دماغ و سر نمرود نکرد | |||||
گر چه آن لعل لبت عیسی رنجورانست | دل رنجور مرا چاره بهبود نکرد | |||||
جانم از غمزه تیرافکن تو خسته نشد | زانک جز زلف خوشت را زره و خود نکرد | |||||
نمک و حسن جمال تو که رشک چمن است | در جهان جز جگر بنده نمکسود نکرد | |||||
هین خمش باش که گنجیست غم یار ولیک | وصف آن گنج جز این روی زراندود نکرد |