دیوان شمس/بیچاره کسی که زر ندارد
ظاهر
بیچاره کسی که زر ندارد | وز معدن زر خبر ندارد | |||||
بیچاره دلی که ماند بیتو | طوطیست ولی شکر ندارد | |||||
دارد هنر و هزار دولت | افسوس که آن دگر ندارد | |||||
میگوید دست جام بخشش | ما بدهیمش اگر ندارد | |||||
بر وی ریزییم آب حیوان | گر آب بر آن جگر ندارد | |||||
بی برگان را دهیم برگی | زان برگ که شاخ تر ندارد | |||||
آنها که ز ما خبر ندارند | گویند دعا اثر ندارد | |||||
نزدیک آمد که دیده بخشیم | آن را که به ما نظر ندارد | |||||
خاموش که مشکلات جان را | جز دست خدای برندارد |