دیوان شمس/این کبوتربچه هم عزم هوا کرد و پرید
ظاهر
این کبوتربچه هم عزم هوا کرد و پرید | چون صفیری و ندایی ز سوی غیب شنید | |||||
آن مراد همه عالم چه فرستاد رسول | که بیا جانب ما چون نپرد جان مرید | |||||
بپرد جانب بالا چو چنان بال بیافت | بدرد جامه تن را چو چنان نامه رسید | |||||
چه کمندست که پر میکشد این جانها را | چه ره است آن ره پنهان که از آن راه کشید | |||||
رحمتش نامه فرستاد که این جا بازآ | که در آن تنگ قفص جان تو بسیار طپید | |||||
لیک در خانه بیدر تو چو مرغی بیپر | این کند مرغ هوا چونک به چستی افتید | |||||
بی قراریش گشاید در رحمت آخر | بر در و سقف همیکوب پر اینست کلید | |||||
تا نخوانیم ندانی تو ره واگشتن | که ره از دعوت ما گردد بر عقل بدید | |||||
هر چه بالا رود ار کهنه بود نو گردد | هر نوی کید این جا شود از دهر قدید | |||||
هین خرامان رو در غیب سوی پس منگر | فی امان الله کان جا همه سودست و مزید | |||||
هله خاموش برو جانب ساقی وجود | که می پاک ویت داد در این جام پلید |