دیوان شمس/چو دیوم عاشق آن یک پری شد
ظاهر
چو دیوم عاشق آن یک پری شد | ز دیو خویشتن یک سر بری شد | |||||
چو ناگاهان بدیدش همچو برقی | برون پرید عقلش را سری شد | |||||
در انگشت پری مهر سلیمان | چو دید آن جان و دل در چاکری شد | |||||
چو سر چاکری عشق دریافت | فراز هفت چرخ مهتری شد | |||||
چو لب تر کرد او از جام عشقش | بدان خشکی لب او از تری شد | |||||
چو شد او مشتری عشق جنی | کمینه بندگانش مشتری شد | |||||
چو گاوی بود بیجان و زبان دیو | بداد جان و عشقش سامری شد | |||||
همه جور و جفا و محنت عشق | بر او شیرین چو مهر مادری شد | |||||
مگر درد فراق و جور هجران | که تاب آن نبودش زان بری شد | |||||
ز دست هجر او تا پیش مخدوم | که شمس الدینست بهر داوری شد | |||||
چو دیو آمد به پیشش خاک بوسید | از آتش با ملایک همپری شد | |||||
از آن مستی به تبریز است گردان | که از جانش هوای کافری شد |