دیوان شمس/مستان می ما را هم ساقی ما باید
ظاهر
مستان می ما را هم ساقی ما باید | با آن همه شیرینی گر ترش کند شاید | |||||
با آن همه حسن آن مه گر ناز کند گه گه | والله که کلاه از شه بستاند و برباید | |||||
پر ده قدحی میرم آخر نه چو کمپیرم | تا شینم و میمیرم کاین چرخ چه میزاید | |||||
فرمای تو ساقی را آن شادی باقی را | تا باد نپیماید تا باده بپیماید | |||||
صد سر ببرد در دم از محرم و نامحرم | نی غم خورد از ماتم نی دست بیالاید | |||||
چون شمع بسوزاند پروانه مسکین را | چون جعد براندازد چون چهره بیاراید | |||||
پروانه چو بیجان شد جانیش دهد نسیه | وان جان چو آتش را زان رطل بفرماید | |||||
رطلی ز می باقی کز غایت راواقی | هر نقش که اندیشی در دل به تو بنماید | |||||
ای عشق خداوندی شمس الحق تبریزی | چندانک بیفزایی این باده بیفزاید |