دیوان شمس/روزم به عیادت شب آمد
ظاهر
روزم به عیادت شب آمد | جانم به زیارت لب آمد | |||||
از بس که شنید یاربم چرخ | از یارب من به یارب آمد | |||||
یار آمد و جام باده بر کف | زان می که خلاف مذهب آمد | |||||
هر بار ز جرعه مست بودم | این بار قدح لبالب آمد | |||||
عالم به خمار اوست معجب | پس وی چه عجب که معجب آمد | |||||
بر هر فلکی که ماه او تافت | خورشید کمینه کوکب آمد | |||||
گویی مه نو سواره دیدش | کز عشق چو نعل مرکب آمد | |||||
این بس نبود شرف جهان را | کو روح و جهان چو قالب آمد | |||||
شاد آن دل روشنی که بیند | دل را که چه سان مقرب آمد | |||||
از پرتو دل جهان پرگل | زیبا و خوش و مدب آمد | |||||
هر میوه به وقت خویش سر کرد | هر فصل چه سان مرتب آمد | |||||
بس کن که به پیش ناطق کل | گویای خمش مهذب آمد | |||||
بس کن که عروس جان ز جلوه | با نامحرم معذب آمد | |||||
من بس نکنم که بیدلان را | این کلبشکر مجرب آمد | |||||
من بس نکنم به کوری آنک | اندر ره دین مذبذب آمد | |||||
خامش که به گفت حاجتی نیست | چون جذب فرغت فانصب آمد | |||||
خود گفتن بنده جذب حقست | کز بنده به بنده اقرب آمد |