دیوان شمس/وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد
ظاهر
وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد | مرده آن تن که بدو مژده جانی نرسد | |||||
سیه آن روز که بینور جمالت گذرد | هیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسد | |||||
وای آن دل که ز عشق تو در آتش نرود | همچو زر خرج شود هیچ به کانی نرسد | |||||
سخن عشق چو بیدرد بود بر ندهد | جز به گوش هوس و جز به زبانی نرسد | |||||
مریم دل نشود حامل انوار مسیح | تا امانت ز نهانی به نهانی نرسد | |||||
حس چو بیدار بود خواب نبیند هرگز | از جهان تا نرود دل به جهانی نرسد | |||||
غفلت مرگ زد آن را که چنان خشک شدست | از غم آنک ورا تره به نانی نرسد | |||||
این زمان جهد بکن تا ز زمان بازرهی | پیش از آن دم که زمانی به زمانی نرسد | |||||
هر حیاتی که ز نان رست همان نان طلبد | آب حیوان به لب هر حیوانی نرسد | |||||
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد | تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد |