دیوان شمس/آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
ظاهر
آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد | امسال در این خرقه زنگار برآمد | |||||
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی | آنست که امسال عرب وار برآمد | |||||
آن یار همانست اگر جامه دگر شد | آن جامه به در کرد و دگربار برآمد | |||||
آن باده همانست اگر شیشه بدل شد | بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد | |||||
ای قوم گمان برده که آن مشعلهها مرد | آن مشعله زین روزن اسرار برآمد | |||||
این نیست تناسخ سخن وحدت محضست | کز جوشش آن قلزم زخار برآمد | |||||
یک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نیست | کدم ز تک صلصل فخار برآمد | |||||
رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید | امروز در این لشکر جرار برآمد | |||||
گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد | از برج دگر آن مه انوار برآمد | |||||
گفتار رها کن بنگر آینه عین | کان شبهه و اشکال ز گفتار برآمد | |||||
شمس الحق تبریز رسیدست مگویید | کز چرخ صفا آن مه اسرار برآمد |