دیوان شمس/برخیز که ساقی اندرآمد

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(برخیز که ساقی اندرآمد)
  برخیز که ساقی اندرآمد وان جان هزار دلبر آمد  
  آمد می ناب وز پی نقل بادام و نبات و شکر آمد  
  آن جان و جهان رسید و از وی صد جان جهان مصور آمد  
  مشک آمد پیش طره او کان طره ز حسن بر سر آمد  
  زد حلقه مشک فام و می‌گفت بگشای که بنده عنبر آمد  
  از تابش لعل او چه گویم کز لعل و عقیق برتر آمد  
  زان سنبل ابروش حیاتم با برگ و لطیف و اخضر آمد  
  درده می خام و بین که ما را در مجلس خام دیگر آمد  
  آن رایت سرخ کز نهیبش اسپاه فرج مظفر آمد  
  هر کار که بسته گشت و مشکل آن کار بدو میسر آمد  
  می ده که سر سخن ندارم زیرا که سخن چو لنگر آمد