دیوان شمس/هرک آتش من دارد او خرقه ز من دارد
ظاهر
هرک آتش من دارد او خرقه ز من دارد | زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد | |||||
غم نیست اگر ماهش افتاد در این چاهش | زیرا رسن زلفش در دست رسن دارد | |||||
نفس ار چه که زاهد شد او راست نخواهد شد | گر راستیی خواهی آن سرو چمن دارد | |||||
صد مه اگر افزاید در چشم خوشش ناید | با تنگی چشم او کان خوب ختن دارد | |||||
از عکس ویست ای جان گر چرخ ضیا دارد | یا باغ گل خندان یا سرو و سمن دارد | |||||
گر صورت شمع او اندر لگن غیرست | بر سقف زند نورش گر شمع لگن دارد | |||||
گر با دگرانی تو در ما نگرانی تو | ما روح صفا داریم گر غیر بدن دارد | |||||
بس مست شدست این دل وز دست شدست این دل | گر خرد شدست این دل زان زلف شکن دارد | |||||
شمس الحق تبریزی شاه همه شیرانست | در بیشه جان ما آن شیر وطن دارد |