دیوان شمس/عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند
ظاهر
عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند | خوش به هر قطره دو صد گوهر جان بردارند | |||||
همه از کار از آن روی معطل شدهاند | چو از آن سر نگری موی به مو در کارند | |||||
گر چه بیدست و دهانند درختان چمن | لیک سرسبز و فزاینده و دردی خوارند | |||||
صد هزارند ولیکن همه یک نور شوند | شمعها یک صفتند ار به عدد بسیارند | |||||
نورهاشان به هم اندرشده بیحد و قیاس | چون برآید مه تو جمله به تو بسپارند | |||||
چشمهاشان همه وامانده در بحر محیط | لب فروبسته از آن موج که در سر دارند | |||||
ای بسا جان سلیمان نهان همچو پری | که به لشکرگهشان مور نمیآزارند | |||||
هست اندر پس دل واقف از این جاسوسی | کو بگوید همه اسرار گرش بفشارند | |||||
بی کلیدیست که چون حلقه ز در بیرونند | ور نه هر جزو از آن نقده کل انبارند | |||||
این بدن تخت شه و چار طبایع پایش | تاجداران فلک تخت به تو نگذارند | |||||
شمس تبریز اگر تاج بقا میبخشد | دل و جان را تو بشارت ده اگر بیدارند |