دیوان شمس/تویی نقشی که جانها برنتابد
ظاهر
تویی نقشی که جانها برنتابد | که قند تو دهانها برنتابد | |||||
جهان گر چه که صد رو در تو دارد | جمالت را جهانها برنتابد | |||||
روان گشتند جانها سوی عشقت | که با عشقت روانها برنتابد | |||||
درون دل نهان نقشیست از تو | که لطفش را نهانها برنتابد | |||||
چو خلوتگاه جان آیی خمش کن | که آن خلوت زبانها برنتابد | |||||
بدو نیک ار ببینی نیک نبود | از آن بگذر کز آنها برنتابد | |||||
بگو تو نام شمس الدین تبریز | که نامش را نشانها برنتابد |