دیوان شمس/سفره کهنه کجا درخور نان تو بود
ظاهر
سفره کهنه کجا درخور نان تو بود | خرمگس هم ز کجا صاحب خوان تو بود | |||||
در زمانی که بگویی هله هان تان چه کمست | کو زبانی که مجابات زبان تو بود | |||||
گر سیه روی بود زنگی و هندوی توست | چه غمست از سیهی چونک از آن تو بود | |||||
ببری در خم خویش و خوش و یک رنگ کنی | تا همه روح بود فر و نشان تو بود | |||||
ترس را سر ببر و گردن تعظیم بزن | در مقامی که عطاها و امان تو بود | |||||
ما همه بر سر راهیم و جهانی گذرست | چشم روشن نفسی کان ز جهان تو بود | |||||
دل اگر بیادبی کرد بر این صبر مگیر | طعمش بد که در این جنگ عوان تو بود | |||||
سگ به هر سو که چخد نعره به کوی تو زند | شیرگیرش که بود تا که زیان تو بود | |||||
هین صبوحست بده می که همه مخموریم | تا که جان یک نفسی مست ضمان تو بود | |||||
در قدح درنگری زود فرح بخش شود | گرگ چون دید سگ کهف شبان تو بود | |||||
همه خفتند و دو مخمور چنین بیدارند | نظری کن سوی خمها که نهان تو بود | |||||
سر و پا مست شود هر چه تو خواهی بشود | برسد چون نرسد چونک رسان تو بود | |||||
هله درویش بخور نک قدح زفت رسید | سست بودن چه بود چونک اوان تو بود | |||||
هله امروز نشستیم به عشرت تا شب | چه کم آید می و مطرب چو بیان تو بود | |||||
خاک بر سر همه را دامن این دولت گیر | چو بر این خاک نشستی همه آن تو بود | |||||
می او خور همه او شو سر شش گوش مباش | مطلب که دو سه خر گوش کشان تو بود |