دیوان شمس/هر ذره که بر بالا مینوشد و پا کوبد
ظاهر
هر ذره که بر بالا مینوشد و پا کوبد | خورشید ازل بیند وز عشق خدا کوبد | |||||
آن را که بخنداند خوش دست برافشاند | وان را که بترساند دندان به دعا کوبد | |||||
مستست از آن باده با قامت خم داده | این چرخ بر این بالا ناقوس صلا کوبد | |||||
این عشق که مست آمد در باغ الست آمد | کانگور وجودم را در جهد و عنا کوبد | |||||
گر عشق نی مستستی یا باده پرستستی | در باغ چرا آید انگور چرا کوبد | |||||
تو پای همیکوبی و انگور نمیبینی | کاین صوفی جان تو در معصرهها کوبد | |||||
گویی همه رنج و غم بر من نهد آن همدم | چون باغ تو را باشد انگور که را کوبد | |||||
همخرقه ایوبی زان پای همیکوبی | هر کو شنود ارکض او پای وفا کوبد | |||||
از زمزمه یوسف یعقوب به رقص آمد | وان یوسف شیرین لب پا کوبد پا کوبد | |||||
ای طایفه پا کوبید چون حاضر آن جویید | باشد که سعادت پا در پای شما کوبد | |||||
این عشق چو بارانست ما برگ و گیا ای جان | باشد که دمی باران بر برگ و گیا کوبد | |||||
پا کوفت خلیل الله در آتش نمرودی | تا حلق ذبیح الله بر تیغ بلا کوبد | |||||
پا کوفته روح الله در بحر چو مرغابی | با طایر معراجی تا فوق هوا کوبد | |||||
خاموش کن و بیلب خوش طال بقا میزن | میترس که چشم بد بر طال بقا کوبد |