دیوان شمس/مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند
ظاهر
مشک و عنبر گر ز مشک زلف یارم بو کند | بوی خود را واهلد در حال و زلفش بو کند | |||||
کافر و ممن گر از خوی خوشش واقف شوند | خوی را خود واکند در حین و خو با او کند | |||||
آفتابی ناگهان از روی او تابان شود | پردها را بردرد وین کار را یک سو کند | |||||
چنگ تنها را به دست روحها زان داد حق | تا بیان سر حق لایزالی او کند | |||||
تارهای خشم و عشق و حقد و حاجت میزند | تا ز هر یک بانگ دیگر در حوادث رو کند | |||||
شاد با چنگ تنی کز دست جان حق بستدش | بر کنار خود نهاد و ساز آن را هو کند | |||||
اوستاد چنگها آن چنگ باشد در جهان | وای آن چنگی که با آن چنگ حق پهلو کند | |||||
باز هم در چنگ حق تاریست بس پنهان و خوش | کو به ناگه وصف آن دو نرگس جادو کند | |||||
نرگسان مست شمس الدین تبریزی که هست | چشم آهو تا شکار شیر آن آهو کند |