دیوان شمس/گویند به بلا ساقون ترکی دو کمان دارد
ظاهر
گویند به بلا ساقون ترکی دو کمان دارد | ور زان دو یکی کم شد ما را چه زیان دارد | |||||
ای در غم بیهوده از بوده و نابوده | کاین کیسه زر دارد وان کاسه و خوان دارد | |||||
در شام اگر میری زینی به کسی بخشد | جانت ز حسد این جا رنج خفقان دارد | |||||
جز غمزه چشم شه جز غصه خشم شه | والله که نیندیشد هر زنده که جان دارد | |||||
دیوانه کنم خود را تا هرزه نیندیشم | دیوانه من از اصلم ای آنک عیان دارد | |||||
چون عقل ندارم من پیش آ که تویی عقلم | تو عقل بسی آن را کو چون تو شبان دارد | |||||
گر طاعت کم دارم تو طاعت و خیر من | آن را که تویی طاعت از خوف امان دارد | |||||
ای کوزه گر صورت مفروش مرا کوزه | کوزه چه کند آن کس کو جوی روان دارد | |||||
تو وقف کنی خود را بر وقف یکی مرده | من وقف کسی باشم کو جان و جهان دارد | |||||
تو نیز بیا یارا تا یار شوی ما را | زیرا که ز جان ما جان تو نشان دارد | |||||
شمس الحق تبریزی خورشید وجود آمد | کان چرخ چه چرخست آن کان جا سیران دارد |