دیوان شمس/گرمابه دهر جان فزا بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) از مولوی (گرمابه دهر جان فزا بود) |
' |
گرمابه دهر جان فزا بود | زیرا که در او پری ما بود | |||
مر پریان را ز حیرت او | هر گوشه مقال و ماجرا بود | |||
عقلست چراغ ماجراها | آن جا هش و عقل از کجا بود | |||
در صرصر عشق عقل پشهست | آن جا چه مجال عقلها بود | |||
از احمد پا کشید جبریل | از سدره سفر چو ماورا بود | |||
گفتا که بسوزم ار بیایم | کان سو همه عشق بد ولا بود | |||
تعظیم و مواصلت دو ضدند | در فسحت وصل آن هبا بود | |||
آن جا لیلی شدست مجنون | زیرا که جنون هزار تا بود | |||
آن جا حسنی نقاب بگشود | پیراهن حسنها قبا بود | |||
یوسف در عشق بد زلیخا | نی زهره و چنگ و نی نوا بود | |||
وان نافخ صور مانده بیروح | کان جا جز روح دوست لا بود | |||
در بحر گریخت این مقالات | زیرا هنگام آشنا بود |