دیوان شمس/گرمابه دهر جان فزا بود
ظاهر
گرمابه دهر جان فزا بود | زیرا که در او پری ما بود | |||||
مر پریان را ز حیرت او | هر گوشه مقال و ماجرا بود | |||||
عقلست چراغ ماجراها | آن جا هش و عقل از کجا بود | |||||
در صرصر عشق عقل پشهست | آن جا چه مجال عقلها بود | |||||
از احمد پا کشید جبریل | از سدره سفر چو ماورا بود | |||||
گفتا که بسوزم ار بیایم | کان سو همه عشق بد ولا بود | |||||
تعظیم و مواصلت دو ضدند | در فسحت وصل آن هبا بود | |||||
آن جا لیلی شدست مجنون | زیرا که جنون هزار تا بود | |||||
آن جا حسنی نقاب بگشود | پیراهن حسنها قبا بود | |||||
یوسف در عشق بد زلیخا | نی زهره و چنگ و نی نوا بود | |||||
وان نافخ صور مانده بیروح | کان جا جز روح دوست لا بود | |||||
در بحر گریخت این مقالات | زیرا هنگام آشنا بود |