دیوان شمس/هر زمان کز غیب عشق یار ما خنجر کشد
ظاهر
هر زمان کز غیب عشق یار ما خنجر کشد | گر بخواهم ور نخواهم او مرا اندرکشد | |||||
همچو پره و قفل من چون جفت گردم با کسی | همچو مرغ کشته آن دم پرم از من برکشد | |||||
کفر و دین عاشقانش هم رقوم عشق اوست | حاش لله کان رقم بر طایفه دیگر کشد | |||||
چون گشاید باگشادم چون ببندد بستهام | گوی میدان خود کی باشد تا ز چوگان سر کشد | |||||
همچو ابراهیم گاهم جانب آتش برد | همچو احمد گاهم از آتش سوی کوثر کشد | |||||
گویی آتش خوشتر آید مر تو را یا کوثرش | خوشترم آنست کان سلطان مرا خوشتر کشد | |||||
آب و آتش خوشتر آمد رنج و راحت داد اوست | زین سببها ساخت تا بر دیدهها چادر کشد | |||||
دوست را دشمن نماید آب را آتش کند | ممنی را ناگهان در حلقه کافر کشد | |||||
سرخوشان و سرکشان را عشق او بند و گشاست | سرکشان را موکشان آن عشق در چنبر کشد | |||||
بر حذر باید بدن گر چه حذر هم داد اوست | آن حذر او داد کز بهر بچه مادر کشد |