دیوان شمس/چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند
ظاهر
چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند | جان از پی آن باید تا عیش و طرب بیند | |||||
سر از پی آن باید تا مست بتی باشد | پا از پی آن باید کز یار تعب بیند | |||||
عشق از پی آن باید تا سوی فلک پرد | عقل از پی آن باید تا علم و ادب بیند | |||||
بیرون سبب باشد اسرار و عجایبها | محجوب بود چشمی کو جمله سبب بیند | |||||
عاشق که به صد تهمت بدنام شود این سو | چون نوبت وصل آید صد نام و لقب بیند | |||||
ارزد که برای حج در ریگ و بیابانها | با شیر شتر سازد یغمای عرب بیند | |||||
بر سنگ سیه حاجی زان بوسه زند از دل | کز لعل لب یاری او لذت لب بیند | |||||
بر نقد سخن جانا هین سکه مزن دیگر | کان کس که طلب دارد او کان ذهب بیند |