دیوان شمس/آن بنده آواره بازآمد و بازآمد
ظاهر
آن بنده آواره بازآمد و بازآمد | چون شمع به پیش تو در سوز و گداز آمد | |||||
چون عبهر و قند ای جان در روش بخند ای جان | در را بمبند ای جان زیرا به نیاز آمد | |||||
ور زانک ببندی در بر حکم تو بنهد سر | بر بنده نیاز آمد شه را همه ناز آمد | |||||
هر شمع گدازیده شد روشنی دیده | کان را که گداز آمد او محرم راز آمد | |||||
زهراب ز دست وی گر فرق کنم از می | پس در ره جان جانم والله به مجاز آمد | |||||
آب حیوانش را حیوان ز کجا نوشد | کی بیند رویش را چشمی که فرازآمد | |||||
من ترک سفر کردم با یار شدم ساکن | وز مرگ شدم ایمن کان عمر دراز آمد | |||||
ای دل چو در این جویی پس آب چه میجویی | تا چند صلا گویی هنگام نماز آمد |