دیوان شمس/نومید مشو جانا کاومید پدید آمد
ظاهر
نومید مشو جانا کاومید پدید آمد | اومید همه جانها از غیب رسید آمد | |||||
نومید مشو گر چه مریم بشد از دستت | کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد | |||||
نومید مشو ای جان در ظلمت این زندان | کان شاه که یوسف را از حبس خرید آمد | |||||
یعقوب برون آمد از پرده مستوری | یوسف که زلیخا را پرده بدرید آمد | |||||
ای شب به سحر برده در یارب و یارب تو | آن یارب و یارب را رحمت بشنید آمد | |||||
ای درد کهن گشته بخ بخ که شفا آمد | وی قفل فروبسته بگشا که کلید آمد | |||||
ای روزه گرفته تو از مایده بالا | روزه بگشا خوش خوش کان غره عید آمد | |||||
خامش کن و خامش کن زیرا که ز امر کن | آن سکته حیرانی بر گفت مزید آمد |