دیوان شمس/مطربم سرمست شد انگشت بر رق میزند
ظاهر
مطربم سرمست شد انگشت بر رق میزند | پرده عشاق را از دل به رونق میزند | |||||
رخت بربندید ای یاران که سلطان دو کون | ایستاده بر فراز عرش سنجق میزند | |||||
اولیا و انبیا حیران شده در حضرتش | یحیی و داوود و یوسف خوش معلق میزند | |||||
عیسی و موسی که باشد چاوشان درگهش | جبرئیل اندر فسونش سحر مطلق میزند | |||||
جان ابراهیم مجنون گشت اندر شوق او | تیغ را بر حلق اسماعیل و اسحق میزند | |||||
احمدش گوید که واشوقا لقا اخواننا | در هوای عشق او صدیق صدق میزند | |||||
لیلی و مجنون به فاقه آه حسرت میخورند | خسرو و شیرین به عشرت جام راوق میزند | |||||
شمس تبریز ایستاده مست در دستش کمان | تیر زهرآلود را بر جان احمق میزند | |||||
رستم و حمزه فکنده تیغ و اسپر پیش او | او چو حیدر گردن هشام و اربق میزند | |||||
کیست آن کس کو چنین مردی کند اندر جهان | شمس تبریزی که ماه بدر را شق میزند | |||||
هر که نام شمس تبریزی شنید و سجده کرد | روح او مقبول حضرت شد اناالحق میزند | |||||
ای حسام الدین تو بنویس مدح آن سلطان عشق | گر چه منکر در هوای عشق او دق میزند | |||||
منکرست و روسیه ملعون و مردود ابد | از حسد همچون سگان از دور بق بق میزند |