دیوان شمس/صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد
ظاهر
صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد | بگذر بدین حوالی که جهان به هم برآمد | |||||
به دو چشم نرگسینت به دو لعل شکرینت | به دو زلف عنبرینت که کساد عنبر آمد | |||||
به پلنگ عزت تو به نهنگ غیرت تو | به خدنگ غمزه تو که هزار لشکر آمد | |||||
به حق دل لطیفی خوش و مقبل و ظریفی | که بر او وظیفه تو ابدا مقرر آمد | |||||
که خلیل حق که دستش همه سال بت شکستی | به خیال خانه تو شب و روز بتگر آمد | |||||
تو مپرس حال مجنون که ز دست رفت لیلی | تو مپرس حال آزر که خلیل آزر آمد | |||||
به جهانیان نماید تن مرده زنده کردن | چو مسیح خوبی تو سوی گور عازر آمد | |||||
چه خوش است داغ عشقت که ز داغ عشق هر جان | ز خراج و عشر و سخره ابدا محرر آمد | |||||
به سوار روح بنگر منگر به گرد قالب | که غبار از سواری حسن و منور آمد | |||||
ز حجاب گل دلا تو به جهان نظارهای کن | که پس گل مشبک دو هزار منظر آمد | |||||
دو سه بیت ماند باقی تو بگو که از تو خوشتر | که ز ابر منطق تو دل و سینه اخضر آمد |