دیوان شمس/خنک جانی که او یاری پسندد
ظاهر
خنک جانی که او یاری پسندد | کز او دوریش خود صورت نبندد | |||||
تو باشی خنده و یار تو شادی | که بیشادی دهان کس نخندد | |||||
تو باشی سجده و یار تو تعظیم | که بیتعظیم هرگز سر نخنبد | |||||
تو باشی چون صدا و یار غارت | چو آوازی به نزد کوه و گنبد | |||||
تو آدینه بوی او وقت خطبه | نه ز آدینه جدا چون روز شنبد | |||||
نگر آخر دمی در نحن اقرب | نظر را تا نجنباند نجنبد | |||||
خیالی خوش دهد دل زان بنازد | خیالی زشت آرد دل بتندد | |||||
بر او مسخره آمد دل و جان | گه از صله گه از سیلیش رندد | |||||
مزن سیلی چنانک گیج گردم | ز گیجی دور افتم ز اصل و مسند | |||||
خمش تا درس گوید آن زبانی | که لا باشد به پیشش صد مهند | |||||
اگر گویی تو نی را هی خمش کن | بگوید با لبش گو ای مید |