دیوان شمس/علتی باشد که آن اندر بهاران بد شود
ظاهر
علتی باشد که آن اندر بهاران بد شود | گر زمستان بد بود اندر بهاران صد شود | |||||
بر بهار جان فزا زنهار تو جرمی منه | علت ناصور تو گر زانک گرگ و دد شود | |||||
هر درخت و باغ را داده بهاران بخششی | هر درخت تلخ و شیرین آنچ میارزد شود | |||||
ای برادر از رهی این یک سخن را گوش دار | هر نباتی این نیرزد آنک چون سر زد شود | |||||
از هزاران آب شهوت ناگهان آبی بود | کز خمیرش صورت حسن و جمال و خد شود | |||||
وانگه آن حسن و جمالان خرج گردد صد هزار | تا یکی را خود از آنها دولتی باشد شود | |||||
نیکبختان در جهان بسیار آیند و روند | لیک بر درگاه شمس الدین نباید رد شود | |||||
هر که او یک سجده کردش گر چه کردش از نفاق | در دو عالم عاقبت او خاصه ایزد شود | |||||
از جفاها یاد ماور ای حریف باوفا | زانک یاد آن جفاها در ره تو سد شود |