دیوان شمس/بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
ظاهر
بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد | از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد | |||||
چون باز که برباید مرغی به گه صید | بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد | |||||
در خود چو نظر کردم خود را بندیدم | زیرا که در آن مه تنم از لطف چو جان شد | |||||
در جان چو سفر کردم جز ماه ندیدم | تا سر تجلی ازل جمله بیان شد | |||||
نه چرخ فلک جمله در آن ماه فروشد | کشتی وجودم همه در بحر نهان شد | |||||
آن بحر بزد موج و خرد باز برآمد | و آوازه درافکند چنین گشت و چنان شد | |||||
آن بحر کفی کرد و به هر پاره از آن کف | نقشی ز فلان آمد و جسمی ز فلان شد | |||||
هر پاره کف جسم کز آن بحر نشان یافت | در حال گذارید و در آن بحر روان شد | |||||
بی دولت مخدومی شمس الحق تبریز | نی ماه توان دیدن و نی بحر توان شد |