دیوان شمس/یکی لحظه از او دوری نباید
ظاهر
یکی لحظه از او دوری نباید | کز آن دوری خرابیها فزاید | |||||
تو میگویی که بازآیم چه باشد | تو بازآیی اگر دل در گشاید | |||||
بسی این کار را آسان گرفتند | بسی دشوارها آسان نماید | |||||
چرا آسان نماید کار دشوار | که تقدیر از کمین عقلت رباید | |||||
به هر حالی که باشی پیش او باش | که از نزدیک بودن مهر زاید | |||||
اگر تو پاک و ناپاکی بمگریز | که پاکیها ز نزدیکی فزاید | |||||
چنانک تن بساید بر تن یار | به دیدن جان او بر جان بساید | |||||
چو پا واپس کشد یک روز از دوست | خطر باشد که عمری دست خاید | |||||
جدایی را چرا میآزمایی | کسی مر زهر را چون آزماید | |||||
گیاهی باش سبز از آب شوقش | میندیش از خری کو ژاژ خاید | |||||
سرک بر آستان نه همچو مسمار | که گردون این چنین سر را نساید |