دیوان شمس/ای خواجه بازرگان از مصر شکر آمد
ظاهر
ای خواجه بازرگان از مصر شکر آمد | وان یوسف چون شکر ناگه ز سفر آمد | |||||
روح آمد و راح آمد معجون نجاح آمد | ور چیز دگر خواهی آن چیز دگر آمد | |||||
آن میوه یعقوبی وان چشمه ایوبی | از منظره پیدا شد هنگام نظر آمد | |||||
خضر از کرم ایزد بر آب حیاتی زد | نک زهره غزل گویان در برج قمر آمد | |||||
آمد شه معراجی شب رست ز محتاجی | گردون به نثار او با دامن زر آمد | |||||
موسی نهان آمد صد چشمه روان آمد | جان همچو عصا آمد تن همچو حجر آمد | |||||
زین مردم کارافزا زین خانه پرغوغا | عیسی نخورد حلوا کاین آخر خر آمد | |||||
چون بسته نبود آن دم در شش جهت عالم | در جستن او گردون بس زیر و زبر آمد | |||||
آن کو مثل هدهد بیتاج نبد هرگز | چون مور ز مادر او بربسته کمر آمد | |||||
در عشق بود بالغ از تاج و کمر فارغ | کز کرسی و از عرشش منشور ظفر آمد | |||||
باقیش ز سلطان جو سلطان سخاوت خو | زو پرس خبرها را کو کان خبر آمد |