دیوان شمس/خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد
ظاهر
خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد | خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد | |||||
خبرت هست که ریحان و قرنفل در باغ | زیر لب خنده زنانند که کار آسان شد | |||||
خبرت هست که بلبل ز سفر بازرسید | در سماع آمد و استاد همه مرغان شد | |||||
خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت | مژده نو بشنید از گل و دست افشان شد | |||||
خبرت هست که جان مست شد از جام بهار | سرخوش و رقص کنان در حرم سلطان شد | |||||
خبرت هست که لاله رخ پرخون آمد | خبرت هست که گل خاصبک دیوان شد | |||||
خبرت هست ز دزدی دی دیوانه | شحنه عدل بهار آمد او پنهان شد | |||||
بستدند آن صنمان خط عبور از دیوان | تا زمین سبز شد و باسر و باسامان شد | |||||
شاهدان چمن ار پار قیامت کردند | هر یک امسال به زیبایی صد چندان شد | |||||
گلرخانی ز عدم چرخ زنان آمدهاند | کانجم چرخ نثار قدم ایشان شد | |||||
ناظر ملک شد آن نرگس معزول شده | غنچه طفل چو عیسی فطن و خط خوان شد | |||||
بزم آن عشرتیان بار دگر زیب گرفت | باز آن باد صبا باده ده بستان شد | |||||
نقشها بود پس پرده دل پنهانی | باغها آینه سر دل ایشان شد | |||||
آنچ بینی تو ز دل جوی ز آیینه مجوی | آینه نقش شود لیک نتاند جان شد | |||||
مردگان چمن از دعوت حق زنده شدند | کفرهاشان همه از رحمت حق ایمان شد | |||||
باقیان در لحدند و همه جنبان شدهاند | زانک زنده نتواند گرو زندان شد | |||||
گفت بس کن که من این را به از این شرح کنم | من دهان بستم کو آمد و پایندان شد | |||||
هم لب شاه بگوید صفت جمله تمام | گر خلاصه ز شما در کنف کتمان شد |