دیوان شمس/آن کس که ز تو نشان ندارد
ظاهر
آن کس که ز تو نشان ندارد | گر خورشیدست آن ندارد | |||||
ما بر در و بام عشق حیران | آن بام که نردبان ندارد | |||||
دل چون چنگست و عشق زخمه | پس دل به چه دل فغان ندارد | |||||
امروز فغان عاشقان را | بشنو که تو را زیان ندارد | |||||
هر ذره پر از فغان و نالهست | اما چه کند زیان ندارد | |||||
رقص است زبان ذره زیرا | جز رقص دگر بیان ندارد | |||||
هر سو نگران تست دلها | وان سو که تویی گمان ندارد | |||||
این عالم را کرانهای هست | عشق من و تو کران ندارد | |||||
مانند خیال تو ندیدم | بوسه دهد و دهان ندارد | |||||
ماننده غمزهات ندیدم | تیر اندازد کمان ندارد | |||||
دادی کمری که بر میان بند | طفل دل من میان ندارد | |||||
گفتی که به سوی ما روان شو | بی لطف تو جان روان ندارد |