دیوان شمس/ز خاک من اگر گندم برآید
ظاهر
ز خاک من اگر گندم برآید | از آن گر نان پزی، مستی فزاید | |||||
خمیر و نانِبا دیوانه گردد | تنورش بیت مستانه سَراید | |||||
اگر بر گور من آیی زیارت | تو را خَرپشتهام رقصان نماید | |||||
مَیا بیدف به گورم، ای برادر! | که در بزم خدا غمگین نشاید | |||||
زَنَخ بَربَسته و در گور خفته | دهان افیون و نقل یار خاید | |||||
بِدَرّی زآن کفن، بر سینه بندی | خراباتی ز جانت درگشاید | |||||
ز هر سو بانگ جنگ و چنگ مستان | ز هر کاری به لابد کار زاید | |||||
مرا حق از می عشق آفریدست | همآن عشقم اگر مرگم بساید | |||||
منم مستی و اصل من مِی عشق | بگو از می بجز مستی چه آید | |||||
به بُرج روحِ شمسِالدین تبریز | بِپَرّد روح من، یک دم نپاید |