دیوان شمس/پنج در چه فایده چون هجر را شش تو کند
ظاهر
پنج در چه فایده چون هجر را شش تو کند | خون بدان شد دل که طالب خون دل را بو کند | |||||
چنگ را در عشق او از بهر آن آموختم | کس نداند حالت من ناله من او کند | |||||
ای به هر سویی دویده کار تو یک سو نشد | آنک در شش سو نگنجد کار او یک سو کند | |||||
شیر آهو میدراند شیر ما بس نادرست | نقش آهو را بگیرد دردمد آهو کند | |||||
باطنت را لاله سازد ظاهرت را ارغوان | یک دمت سازد قزلبک یک دمت صارو کند | |||||
موج آن دریا مجو کو را مدد از جو بود | آن بجو کز نور جان دو پیه را دو جو کند | |||||
خوش قمررویی کز این غم میگذارد چون هلال | خوش شکرخویی که با آن شکرستان خو کند | |||||
آهنی کو موم شد بهر قبول مهر عشق | خاک را عنبر کند او سنگ را لل کند | |||||
دل کباب و خون دیده پیشکش پیشش برم | گر تقاضای شراب و یخنی و طرغو کند | |||||
لکلک آن حق شناسد ملک را لکلک کند | فاخته محجوب باشد لاجرم کوکو کند | |||||
آب و روغن کم کن و خامش چو روغن میگداز | خرم آن کاندر غم آن روی تن چون مو کند |