دیوان شمس/هر کتش من دارد او خرقه ز من دارد
ظاهر
هر کتش من دارد او خرقه ز من دارد | زخمی چو حسینستش جامی چو حسن دارد | |||||
نفس ار چه که زاهد شد او راست نخواهد شد | ور راستیی خواهی آن سرو چمن دارد | |||||
جانیست تو را ساده نقش تو از آن زاده | در ساده جان بنگر کان ساده چه تن دارد | |||||
آیینه جان را بین هم ساده و هم نقشین | هر دم بت نو سازد گویی که شمن دارد | |||||
گه جانب دل باشد گه در غم گل باشد | ماننده آن مردی کز حرص دو زن دارد | |||||
کی شاد شود آن شه کز جان نبود آگه | کی ناز کند مرده کز شعر کفن دارد | |||||
میخاید چون اشتر یعنی که دهانم پر | خاییدن بیلقمه تصدیق ذقن دارد | |||||
مردانه تو مجنون شو و اندر لگن خون شو | گه ماده و گه نر نی کان شیوه زغن دارد | |||||
چون موسی رخ زردش توبه مکن از دردش | تا یار نعم گوید کر گفتن لن دارد | |||||
چون مست نعم گشتی بیغصه و غم گشتی | پس مست کجا داند کاین چرخ سخن دارد | |||||
گر چشمه بود دلکش دارد دهنت را خوش | لیکن همه گوهرها دریای عدن دارد |