خاقانی (قصاید)
ظاهر
- جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ
- کار من بالا نمیگیرد در این شیب بلا
- عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا
- سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا
- طفلی هنوز بستهی گهوارهی فنا
- ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا
- نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا
- فلک کژروتر است از خط ترسا
- از سر زلف تو بوئی سر به مهر آمد به ما
- مگر به ساحت گیتی نماند بوی وفا
- صبح است کمانکش اختران را
- ای رای تو صیقل اختران را
- عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا
- ای صفت زلف تو غارت ایمان ما
- نافهی آهو شده است ناف زمین از صبا
- داد مرا روزگار مالش دست جفا
- زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب
- رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب
- جبههی زرین نمود چهرهی صبح از نقاب
- شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب
- صبح دمان دوش خضر بر درم آمد به تاب
- دوش برون شد ز دلو یوسف زرین نقاب
- مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطاب
- راه نفسم بستهشد از آه جگر تاب
- دل صید زلف اوست به خون در نکوتر است
- قلم بخت من شکسته سر است
- راحت از راه دل چنان برخاست
- دل روی مراد از آن ندیده است
- این پرده کاسمان جلال آستان اوست
- شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست
- صبح تا آستین برافشانده است
- نه به دولت نظری خواهم داشت
- طبع کافی که عسکر هنر است
- رستم و بهرام را بهم چه مصاف است
- شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست
- شب روان چو رخ صبح آینه سیما بینند
- شب روان در صبح صادق کعبهی جان دیدهاند
- تا خیال کعبه نقش دیدهی جان دیدهاند
- دشت موقف را لباس از جوهر جان دیدهاند
- مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند
- الصبوح ای دل که جان خواهم فشاند
- غصه بر هر دلی که کار کند
- به فلک تخته در ندوختهاند
- خسرو بدار ملک جم ایوان تازه کرد
- مشتی خسیس ریزه که اهل سخن نیند
- صبح خیزان کاستین بر آسمان افشاندهاند
- گوئیی کز عشق او یک شهر جان افشاندهاند
- تا غبار از چتر شاه اختران افشاندهاند
- صبح خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند
- دوش چون خورشید را مصروع خاور ساختند
- طره مفشان کز هلالت عید جان برساختند
- مرا صبح دم شاهد جان نماید
- شه اختران زان زر افشان نماید
- می و مشک است که با صبح برآمیختهاند
- دوش بر گردون رنگی دگر آمیختهاند
- صبح چون زلف شب براندازد
- دل به سودای تو سر اندازد
- گردون نقاب صبح به عمدا برافکند
- نوروز برقع از رخ زیبا برافکند
- چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند
- صفتی است حسن او را که به وهم در نیاید
- بانوی تاجدار مرا طوقدار کرد
- آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد
- صبح گاهی سر خوناب جگر بگشایید
- ای نهان داشتگان موی ز سر بگشایید
- حاصل عمر چه دارید خبر باز دهید
- بیدقی مدح شاه میگوید
- دل ز راحت نشان نخواهد داد
- سر چه سنجد که هوش میبشود
- از همه عالم کران خواهم گزید
- چشم بر پردهی امل منهید
- صبح چو کام قنینه خنده برآورد
- آن مه نو بین که آفتاب برآورد
- جام طرب کش که صبح کام برآمد
- ای پردهی معظم بانوی روزگار
- صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکار
- بهر صبوح از درم مست در آمد نگار
- کرد خزان تاختن بر صف خیل بهار
- چون آه عاشقان شد صبح آتش معنبر
- در آبگون قفس بین طاووس آتشین پر
- ای کعبهی جهان گرد، وی زمزم رسن در
- صحن ارم ندیدی در باغ شاه بنگر
- ای عندلیب جانها طاووس بسته زیور
- هین که به میدان حسن رخش درافکند یار
- دست صبا برفروخت مشعلهی نوبهار
- الصبوح الصبوح کامد کار
- دیده بانان این کبود حصار
- بخ بخ ای بخت و خه خه ای دل دار
- کو دلی کانده کسارم بود و بس
- دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش
- صبح حمایل فلکت آهیخت خنجرش
- سر حد بادیه است روان پاش بر سرش
- اینک مواقف عرفات است بنگرش
- من صید آنکه کعبهی جانهاست منظرش
- رخسار صبح را نگر از برقع زرش
- آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش
- عیدی است فتنهزا ز هلال معنبرش
- صبح هزار عید وجود است جوهرش
- در پردهی دل آمد دامن کشان خیالش
- صدری که قدر کان شکند گوهر سخاش
- ز عدل شاه که زد پنج نوبه در آفاق
- تا درد و محنت است در این تنگنای خاک
- هر صبح پای صبر به دامن درآورم
- هر صبح سر ز گلشن سودا برآورم
- هر زمان زین سبز گلشن رخت بیرون میبرم
- من کیم باری که گوئی ز آفرینش برترم
- غصه بندد نفس افغان چکنم؟
- صبح وارم کفتابی در نهان آوردهام
- مرغ شد اندر هوا رقص کنان صبحدم
- ای لب و زلفین تو مهره و افعی بهم
- گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم
- طفلی و طفیل توست آدم
- با آنکه به موی مانم از غم
- ای شحنهی شش جهات عالم
- روزم فرو شد از غم، هم غمخواری ندارم
- ای باغ جان که به ز لبت نوبری ندارم
- در این دامگاه ارچه همدم ندارم
- به دل در خواص بقا میگریزم
- هر صبح که نو جهان ببینم
- حضرت ستر معلا دیدهام
- از آن قبل که سر عالم بقا دارم
- عافیت را نشان نمییابم
- رهروم مقصد امکان به خراسان یابم
- آن پیر ما که صبح لقایی است خضر نام
- ای قبلهی جان کجات جویم
- به درد دلم کاشنایی نبینم
- بیباغ رخت جهان مبینام
- بس وفا پرورد یاری داشتم
- قحط وفاست در بنهی آخر الزمان
- هین کز جهان علامت انصاف شد نهان
- زین بیش آبروی نریزم برای نان
- سنت عشاق چیست؟ برگ عدم ساختن
- ناگذران دل است نوبت غم داشتن
- ضماندار سلامت شد دل من
- صبحدم چون کله بندد آه دود آسای من
- گرچه کان خرد مرا دانی
- الامان ای دل که وحشت زحمت آورد الامان
- کژ خاطران که عین خطا شد صوابشان
- نطع بگسترد عشق پای فرو کوب هان
- ای لب و خالت بهم طوطی و هندوستان
- تا نفخات ربیع صور دمید از دهان
- عالم جان خاص توست نوبه فرو کوب هین
- غارت دل میکنی شرط وفا نیست این
- تا رقم حسن تو زد آسمان
- از همه عالم شدهام بر کران
- شاعر ساحر منم اندر جهان
- کوی عشق آمد شد ما برنتابد بیش از این
- ای نایب عیسی از دو مرجان
- اکنون که گشاد گل گریبان
- یعقوب دلم، ندیم احزان
- نکهت حور است یا هوای صفاهان
- هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
- دوش چو سلطان چرخ تافت به مغرب عنان
- خرمی در جوهر عالم نخواهی یافتن
- عشق بهین گوهری است، گوهر دل کان او
- سلسلهی ابر گشت زلف زره سان او
- لشکر غم ران گشاد و آمد دوران او
- دهر سیه کاسهای است ما همه مهمان او
- دلسوز ما که آتش گویاست قند او
- صبح خیزان بین به صدر کعبه مهمان آمده
- الوداع ای کعبه کاینک وقت هجران آمده
- ما را دلی است زله خور خوان صبحگاه
- در ساخت زمانه ز راحت نشان مخواه
- آوازهی رحیل شنیدم به صبحگاه
- در کام صبح از ناف شب مشک است عمدا ریخته
- ای تیر باران غمت، خون دل ما ریخته
- باز از تف زرین صدف، شد آب دریا ریخته
- ما فتنه بر توایم و تو فتنه بر آینه
- خورشید کسری تاج بین ایوان نو پرداخته
- دور فلک ده جام را از نور عذرا داشته
- ای در دل سوداییان، از غمزه غوغا داشته
- این آتشین کاسه نگر، دولاب مینا داشته
- صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته
- ماه نو دیدی حمایل ز آسمان انگیخته
- این تویی کز غمزه غوغا در جهان انگیخته
- عید است و پیش از صبحدم مژده به خمار آمده
- ای با دل سوداییان عشق تو در کار آمده
- مهر است یا زرین صدف خرچنگ را یار آمده
- ای در حرمت نشان کعبه
- به خراسان شوم انشاء الله
- ای در عجم سلالهی اصل کیان شده
- دلنواز من بیمار شمایید همه
- سر تابوت مرا باز گشایید همه
- نثار اشک من هر شب شکر ریزی است پنهانی
- صبحدم آب خضر نوش از لب جام گوهری
- ناگذران دل توئی کز طرب آشناتری
- دوش که صبح چاک زد صدرهی چرخ عنبری
- موکب شاه اختران، رفت به کاخ مشتری
- پیش که صبح بر درد شقهی چتر عنبری
- ماه به ماه میکند شاه فلک کدیوری
- بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی
- چون صبحدم عید کند نافه گشایی
- جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی
- در این منزل اهل وفایی نیابی
- چو گل بیش ندهم سران را صداعی
- خاک سیاه بر سر آب و هوای ری
- گر به قدر سوزش دل چشم من بگریستی
- جان سگ دارم به سختی ورنه سگجان بودمی
- سرورانی که مرا تاج سرند
- سر چه سنجد که هوش می بشود
- لطف ملک العرش به من سایه برافکند
- عارضهی تازه بین که رخ به من آورد
- هرگز به باغ دهر گیایی وفا نکرد
- دردا که دل نماند و بر او نام درد ماند
- راز دلم جور روزگار برافکند
- تا دل من دل به قناعت نهاد
- خوی فلک بین که چه ناپاک شد
- ایام خط فتنه به فرق جهان کشید
- عهد عشق نیکوان بدرود باد
- دیر خبر یافتی که یار تو گم شد
- دست درافشان چو زی تیغ درفشان آورد
- دلهای ما قرارگه درد کردهاند
- ای دل به سر مویی آزاد نخواهی شد
- امروز مال و جاه خسان دارند
- در کفم نیست آنچه میباید
- نه دل از سلامت نشان میدهد
- صورت نمیبندد مرا کان شوخ پیمان نشکند
- مرد آن بود که از سر دردی قدم زند
- منتظری تا ز روزگار چه خیزد
- تشنهی دل به آب مینرسد
- بس بس ای طالع خاقانی چند
- به جوی سلامت کس آبی نبیند
- آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود
- در جهان کس نیست اندوه جهان کس مخور