خاقانی (قصاید)/ضماندار سلامت شد دل من
ظاهر
ضماندار سلامت شد دل من | که دار الملک عزلت ساخت مسکن | |||||
امل چون صبح کاذب گشت کم عمر | چو صبح صادقم دل گشت روشن | |||||
به وحدت رستم از غرقاب وحشت | به رستم رسته گشت از چاه بیژن | |||||
شدستم ز انده گیتی مسلم | چو گشتم ز انده عزلت ممکن | |||||
نشاید بردن انده جز به اندوه | نشاید کوفت آهن جز به آهن | |||||
دلم آبستن خرسندی آمد | اگر شد مادر گیتی سترون | |||||
چو حرص آسود چه روزه چه روزی | چو دیده رفت چه روز و چه روزن | |||||
از آتش طعمه خواهم داد دل را | چو دل خرسند شد گو خاک خور تن | |||||
ببین هر شامگاهی نسر طائر | به خوان همتم مرغ مسمن | |||||
سلیمانوار مهر حسبی الله | مرا بر خاتم دل شد مبین | |||||
نه با یاران کمر بندم چو غنچه | نه بر خصمان سنان سازم چو سوسن | |||||
نخواهم چارطاق خیمهی دهر | وگر سازد طنابم طوق گردن | |||||
مرا یک گوش ماهی بس بود جای | دهان مار چون سازم نشیمن | |||||
جهان انباشت گوش من به سیماب | بدان تا نشنوم نیرنگ این زن | |||||
مرا دل چون تنور آتشین شد | از آن طوفان همی بارم به دامن | |||||
در این پیروزه طشت از خون چشمم | همه آفاق شد بیجاده معدن | |||||
اگر نه سرنگونسارستی این طشت | لبالب بودی از خون دل من | |||||
من اندر رنج و دونان بر سر گنج | مگس در گلشن و عنقا به گلخن | |||||
عجب ترسانم از هر ماده طبعی | اگرچه مبدع فحلم در این فن | |||||
لگامم بر دهان افکند ایام | که چون ایام بودم تند و توسن | |||||
زبان مار من یعنی سر کلک | کزو شد مهرهی حکمت معین | |||||
کشد چون مور بر کژدم دلان خیل | که خیل مور، کژدم راست دشمن | |||||
نبینی جز مرا نظمی محقق | نیابی جز مرا نثری مبرهن | |||||
نیازد جز درخت هند کافور | نیریزد جز درخت مصر روغن | |||||
نه نظم من به بیت کس مزور | نه عقد من به در کس مزین | |||||
نه پیش من دواوین است و دفتر | نه عیسی را عقاقیر است و هاون | |||||
ضمیر من امیر آب حیوان | زبان من شبان واد ایمن | |||||
کبوتر خانهی روحانیان را | نقطهای سر کلک من ارزن | |||||
سفال نو شود گردون چو باشد | عروس خاطرم را وقت زادن | |||||
برای قحط سال اهل معنی | همی بارم ز خاطر سلوی و من | |||||
اگر ناهید در عشرتگه چرخ | سراید شعر من بر ساز ارغن | |||||
ببخشد مشتری دستار و مصحف | دهد مریخ حالی تیغ و جوشن | |||||
ازین نورند غافل چند اعمی | بر این نطقند منکر چند الکن | |||||
ازین مشتی سماعیلی ایام | وزاین جوقی سرابیلی برزن | |||||
همه قلب وجود و شولهی عصر | نعایموار آتشخوار و ریمن | |||||
همه چون دیگ بیسر زاده اول | کنون سر یافته یعنی نهنبن | |||||
چون موسیجه همه سر بر هواکش | چو دمسیجه همه دم بر زمین زن | |||||
همه بیمغز و از بن یافته قدر | که از سوراخ قیمت یافت سوزن | |||||
عمود رخش را سازند قبله | نهند آنگاه تهمت بر تهمتن | |||||
حدیث کوفیان تلقین گرفته | به اسناد و بقال و قیل و عنعن | |||||
لقبشان در مصادر کرده مفعول | دو استاد این ز تبریز آن ز زوزن | |||||
فرنجک وارشان بگرفته آن دیو | که سریانی است نامش خرخجیون | |||||
نداند طبع این حاشا ز حاشا | نداند فهم آن بهمن ز بهمن | |||||
یکایک میوه دزد باغ طبعم | ولیک از شاخ بختم میوه افکن | |||||
مرا در پارسی فحشی که گویند | به ترکی چرخشان گوید که سنسن | |||||
چو من لاحول کردم طاعنان را | به گرد من کجا یارند گشتن | |||||
نه من دنبالشان دارم به پاسخ | نه جنگ حیز جوید گیو و بهمن | |||||
ز تف آه من آن دید خواهد | که از آتش نبیند هیچ خرمن | |||||
که با فیل آن کند طیر ابابیل | که نکند هیچ غضبان و فلاخن | |||||
تب ربع آمد ایشان را که نامم | به گرد ربع مسکون یافت مسکن | |||||
عجب نه گر شب میلاد احمد | نگون سار آمد اصنام برهمن | |||||
توئی خاقانیا سیمرغ اشعار | بر این کرکس شعاران بال بشکن | |||||
دهان ابلهان دارند، بر دوز | بروت روبهان دارند، برکن | |||||
برای آنکه خرازان گه خرز | کنند از سبلت روباه درزن | |||||
چو شیر از بهر صید گاو ساران | لعاب طبع گرداگرد می تن | |||||
وفا اندک طلب زین دیو مردم | جفا بسیار کش زین سبز گلشن | |||||
به درگاه رسول الله بنه بار | که درگاه رسول اعلا و اعلن | |||||
مراد کاف و نون طاها و یاسین | که عین رحمت است از فضل ذوالمن | |||||
به دستش داده هفت ایوان اخضر | کلید هشت شادروان ادکن |