خاقانی (قصاید)/دل به سودای تو سر اندازد
ظاهر
دل به سودای تو سر اندازد | سر ز عشقت کله براندازد | |||||
چون تو هر هفت کرده آیی حور | بر تو هر هفت زیور اندازد | |||||
به تو وزلف کافرت ماند | ترک غازی که چنبر اندازد | |||||
منم آن مرغ کذر افروزد | خویشتن را در آذر اندازد | |||||
طالعم از برت برون انداخت | گر بنالم برونتر اندازد | |||||
کیست کز سرنبشت طالع من | سرگذشتی به داور اندازد | |||||
چشم من در نثار بالایت | هم به بالات گوهر اندازد | |||||
زیر پای غم تو خاقانی | پیل بالا سر و زر اندازد | |||||
عقل او گوهر ار زجان دارد | پیش شاه مظفر اندازد | |||||
شه قزل ارسلان که در صف شرع | تیغ عدلش سر شر اندازد | |||||
سگ درگاه او قلادهی حکم | در گلوی غضنفر اندازد | |||||
همتش که اجری مسیح دهد | طوق در حلق قیصر اندازد | |||||
آتش تیغ او گه پیکار | شعله در قصر قیصر اندازد | |||||
بحر اخضر نیرزد آن قطره | کز سر کلک اسمر اندازد | |||||
آسمان در نثار ساغر او | سبحهی سعد اکبر اندازد | |||||
خنجر او چو حربهی مهدی است | که به دجال اعور اندازد | |||||
دور نه چرخ بهر اقطاعش | قرعه بر هفت کشور اندازد | |||||
تیر چون در کمان نهد بحری است | که نهنگ شناور اندازد | |||||
دام ماهی شود ز زخم نهنگ | گر به سد سکندر اندازد | |||||
چون کشد قوس جو زهر بینی | که به جوزای ازهر اندازد | |||||
اسد از سهم ناخنان ریزد | عقرب از بیم نشتر اندازد | |||||
از شکوه همای رایت شاه | کرکس آسمان پر اندازد | |||||
دهر دربان اوست بر خدمش | ناوک ظلم کمتر اندازد | |||||
آنکه در کعبه اعتکاف گرفت | سنگ چون بر کبوتر اندازد | |||||
دولتش را ز قصد خصم چه باک | گر هوسهای منکر اندازد | |||||
اینت نادان که آتش افروزد | خویشتن در شرر در اندازد | |||||
نصرتش رهبر است و رهرو ملک | رای با رای رهبر اندازد | |||||
یاری از کردگار دان که رسول | خاک در روی کافر اندازد | |||||
گر مخالف معسکری سازد | طعنهای در برابر اندازد | |||||
بخت شه چرخ را فرود آرد | کتش اندر معسکر اندازد | |||||
بد سگالش کجا ز بحر نیاز | کشتی جان به معبر اندازد | |||||
دست رحمت کجا زند در آنک | تیغ او دست جعفر اندازد | |||||
خصم فرعونی ار به کینهی شاه | آلت سحر بیمر اندازد | |||||
ید بیضای شاه موسی وار | اژدهای فسون خور اندازد | |||||
بخت، صیاد پیشهای است که صید | نه به زوبین و خنجر اندازد | |||||
قصر جان را مهندس قدرت | نه به پرگار و مسطر اندازد | |||||
شه چو چوگان زند سلیمان وار | رین بر آن باد صرصر اندازد | |||||
جفت و طاق سپهر درشکند | جفتهای کان تکاور اندازد | |||||
بشکند سنبله به پای چنانک | داس من چشم اختر اندازد | |||||
گه گه از ننگ آهن ار نعلی | زآن سم راه گستر اندازد | |||||
میخش از روم در عرب فکند | گردش از چین به بربر اندازد | |||||
نعش از آن گرد سندسی سازد | بر سر هر سه دختر اندازد | |||||
دشمن بد نهاد فعل سگی | بر شه شیر پیکر اندازد | |||||
دیو کژ کژ به مردم اندیشد | فحل بد بد به مادر اندازد | |||||
مغ که از رخ نقاب شرم انداخت | ناحفاظی به خواهر اندازد | |||||
دست نمرود بین که ناک کفر | در سپهر مدور اندازد | |||||
سنگ تهمت نگر که دست یهود | بر مسیح مطهر اندازد | |||||
به رعیت ملک همان انداخت | که به امت پیمبر اندازد | |||||
لاجرم امتش همان خواهند | که به مختار حیدر اندازد | |||||
تا زمین بر کتف ز خلعت روز | طیلسان مزعفر اندازد | |||||
تا سپهر از ستارگان بر سر | شب گهر تاب معجر اندازد | |||||
دولتش باد تا بساط جلال | بر زمین مکدر اندازد | |||||
قدرتش باد تا طراز کمال | بر سپهر معمر اندازد |