خاقانی (قصاید)/داد مرا روزگار مالش دست جفا
ظاهر
داد مرا روزگار مالش دست جفا | با که توانم نمود نالش از این بی وفا | |||||
در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان | بر لبم آورده جان با که گزارم عنا | |||||
محنت چون خون و گوشت در تنم آمیخته است | تا نشود جان ز تن، زو نتوان شد رها | |||||
برنتوانم گرفت پرهی کاهی ز ضعف | گرچه به صورت یکی است روی من و کهربا | |||||
گر ز غمم صد یکی شرح دهم پیش کوه | آه دهد پاسخم کوه به جای صدا | |||||
پای نهم در عدم بو که به دست آورم | هم نفسی تا کند درد دلم را دوا | |||||
این همه محنت که هست درد دو چشم من است | هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا | |||||
هیچ نکرده گناه تا کی باشم به گوی | خستهی هر ناحفاظ بستهی هر ناسزا | |||||
از لگد حادثات سخت شکسته دلم | بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا | |||||
پیش بزرگان ما آب کسی روشن است | فعل سگ گنجه است قدح خر روستا | |||||
خود به ولوغ سگی بحر نگردد نجس | خود به وجود خری خلد نیابد وبا | |||||
این چو مگس میکند خوان سخن را عفن | وان چو ملخ میبرد کشتهی دین را نما | |||||
من شده چون عنکبوت در پی آن در بدر | بانگ کشیده چو سار از پی این جا بجا | |||||
یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل | خانه و کاشانهشان باد چو شهر سبا | |||||
هم بنماید چنین هم شود از قدر صدر | درد ورا انحطاط رنج ورا انتها | |||||
عازر ثانی منم یافته از وی حیات | عیسی دلها وی است داده تنم را شفا | |||||
آستر نطع اوست قبلهگه آسمان | منتظر جمع اوست قبلهگه مصطفی | |||||
گر دو شود قبلهمان بس عجبی نی از آنک | او به شماخی نهاد کعبهی دیگر بنا | |||||
در ازل آن کعبه بود قبلهی دین هدی | تا ابد این کعبه باد قبلهی مجد و علا | |||||
ای فضلا پروری کز شرف نام تو | مدعیان را درید قافیهی من قفا | |||||
تا به نوای مدیح وصف تو برداشتم | رود رباب من است رودهی اهل ریا | |||||
بهر خواص تو را مائدهی خوش مذاق | ساختم از جان پاک بنگر و در ده صلا | |||||
هست طریق غریب اینکه من آوردهام | اهل سخن را سزد گفتهی من پیشوا | |||||
خصم نگردد به زرق هم سخن من از آنک | همدم بلبل نشد بوالعجب از گندنا | |||||
گر ز درت غایبم جان بر تو حاضر است | مهره چو آمد به دست مار به کف گو میا | |||||
بر محک رغبتم بیش مزن بهر آنک | رد شدهی عالمم قلب همه دستها | |||||
نقش کژ من مبین خاصه که دانستهای | سر لان تسمع خیر من ان تری | |||||
نایدت از بود من هیچ غرض جز سخن | نیستم از مدح تو هیچ عوض جز دعا | |||||
بر در صدر تو باد خیمه زده تا ابد | لشکر جاه و جلال موکب عز و علا | |||||
شهر بد اندیش باد خاصه شبستان او | موقف خسف عظیم موضع مرگ فجا |