خاقانی (قصاید)/عافیت را نشان نمییابم
ظاهر
عافیت را نشان نمییابم | وز بلاها امان نمییابم | |||||
میپرم مرغ وار گرد جهان | هیچ جا آشیان نمییابم | |||||
نیست شب کز رخ و سرشک بهم | صد بهار و خزان نمییابم | |||||
دل گم گشته را همی جویم | سالها شد نشان نمییابم | |||||
خوارش افکند می به خاک چه سود | راه بر آسمان نمییابم | |||||
دولت اندر هنر بسی جستم | هر دو در یک مکان نمییابم | |||||
گوئیا آب و آتشند این دو | که به هم صلحشان نمییابم | |||||
زین گرانمایه نقد کیسهی عمر | حاصل الا زیان نمییابم | |||||
بخت اگر آسمانی است چرا | بر خودش پاسبان نمییابم | |||||
بهر نوزادگان خاطر خویش | بخت را دایگان نمییابم | |||||
خوان جان ساختن چه سود که من | به سزا میهمان نمییابم | |||||
زاغ حرص و همای همت را | ریزه و استخوان نمییابم | |||||
خویشتن خوار کردهام چو مور | چه توان کرد نان نمییابم | |||||
چون نترسم که در نشیمن دیو | هیچ تعویذ جان نمییابم | |||||
بس سبع خانهاس است کاندر وی | همدمی ایرمان نمییابم | |||||
یک جهان آدمی همی بینم | مردمی در میان نمییابم | |||||
دشمنان دست کین برآوردند | دوستی مهربان نمییابم | |||||
هم به دشمن درون گریزم از آنک | یاری از دوستان نمییابم | |||||
عهد یاران باستانی را | تازه چون بوستان نمییابم | |||||
همه فرعون و گرگ پیشه شدند | من عصا و شبان نمییابم | |||||
ز آن نمط کارزوی خاقانی است | جای جز بر کران نمییابم | |||||
در زمانه پناه خویش الا | در شاه جهان نمییابم |