خاقانی (قصاید)/چون آه عاشقان شد صبح آتش معنبر
ظاهر
چون آه عاشقان شد صبح آتش معنبر | سیماب آتشین زد در بادبان اخضر | |||||
آن خایههای زرین از سقف نیم خایه | سیماب شد چو برزد سیماب آتشین سر | |||||
مرغ از چه زد شناعت بر صبح راست خانه | کو در عمود سیمین دارد ترازوی زر | |||||
کوس از چه روی دارد آواز گنج باری | کز نور صبح بینم گنج روان مشهر | |||||
این گنج صرف دارد و آواز در میان نه | و آن همچو صفر خالی و آوازهی مزور | |||||
مه در هوای بابل چون یک قواره توزی | خیاط بهر سحرش برداشته مدور | |||||
یارب ز دست گردون چه سحرها برآمد | گر نه از آن قواره نیمی کنند کمتر | |||||
چرخ سیاه کاسه خوان ساخت شبروان را | نان سپید او مه، نان ریزهاش اختر | |||||
چون پخت نان زرین اندر تنور مشرق | افتاد قرص سیمین اندر دهان خاور | |||||
کوس شکم تهی را بود آرزوی آن نان | یا قوم اطعمونی آوازش آمد از بر | |||||
مانا که هست گردون دروازه بان در بند | اجری است آن دو نانش ز انعام شاه کشور | |||||
درگاه سیف دین را نقد است خوان رضوان | ادریس ریزه خوارش و ارواح میده آور |