خاقانی (قصاید)/شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست
ظاهر
شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست | ما عشق باز صادق و او عشق دان ماست | |||||
آنجا که دست ماست درو حلقه زان اوست | وانجا که پای اوست سر و سجده زان ماست | |||||
هر دل که زیر سایهی زلفش نشان دهند | مرغی است پر بریده که از آشیان ماست | |||||
تا بر درش به داغ سگی نامزد شدیم | گردون درم خرید سگ پاسبان ماست | |||||
با ترک تاز شحنهی عشقش میان جان | سلطان عقل هندوی جان بر میان ماست | |||||
پیغام دادمش که نشانی بدان نشان | کز گاز بر کنارهی لعلت نشان ماست | |||||
مگذار کاتشی شده بر جان ما زند | این هجر کافر تو که آفت رسان ماست | |||||
هم خود ز روی لطف جوابم نوشت و گفت | خاقانیا مترس که جان تو جان ماست | |||||
ما طفل وار سر زده و مرده مادریم | اقبال پهلوان عجم دایگان ماست | |||||
ما بیدقیم و مات عری گشته شاه ما | میر اجل نظارهی احوال دان ماست | |||||
شروان و بای ظلم گرفته است و قحط عدل | انصاف تاج بخش کیان میزبان ماست | |||||
عادل همام دولت و دین مرزبان ملک | کز عدل او مبشر مهدی زمان ماست | |||||
دین لاف زد زمانک اسفاهدار گفت | دولت زبان گشاد که این مرزبان ماست | |||||
دولت به گوش عزم تو این رمز گفته است | کاندر رکاب تو ملکان هم عنان ماست | |||||
اسلام فخر کرد به دور همام و گفت | ملت درست پهلو ازین پهلوان ماست | |||||
نازند روشنان فلک در قران سعد | کاین سعدها ز مهتر صاحب قران ماست | |||||
لافند مادران گهر در مزاج صلح | کاین صلح ما ز میر سپهر آستان ماست | |||||
تا میر حاجب افسر حجاب روزگار | برداشت آن حجاب که بند روان ماست | |||||
ما زله خوار مائدهی میر حاجبیم | نعمان روزگار طفیلی خوان ماست | |||||
از مدحتش که زنده کن دوستان اوست | تا نفخ صور صور دوم در دهان ماست | |||||
خصم ار بزرجمهری یا فسردگی کند | تایید میر باد که حرز امان ماست | |||||
ما را چه باک مزدک و بیم بزرجمهر | چون کیقباد قادر و نوشین روان ماست | |||||
ما کاروان گنج روان را روان کنیم | کاقبال میر بدرقهی کاروان ماست | |||||
بخت همام گفت که ما را همای دان | کز مغز کرکسان فلک استخوان ماست | |||||
رمح همام گفت که عنقا ز زخم ما | بریان شود که بابزن او سنان ماست | |||||
تیغ همام گفت که ما اعجمی تنیم | در معرکه زبان ظفر ترجمان ماست | |||||
تیز همام گفت که ما اژدها سریم | تا طاق گنج خانهی نصرت کمان ماست | |||||
رخش همام گفت که ما باد صرصریم | مفلوج گشته کوه ز زور و توان ماست | |||||
گرز همام گفت که ما کوه آهنیم | نقرس گرفته باد ز زخم گران ماست | |||||
عدل همام گفت که ما حرز امتیم | ما در ضمان خلق و خدا در ضمان ماست | |||||
رای همام گفت که ما حصن دولتیم | کز هشت چشم چار ملک دیده بان ماست | |||||
دست همام گفت که ما ابر رحمتیم | همت محیط ما و سخا آسمان ماست | |||||
آن بلبل همای فر زاغ فرق بین | کو خاص گلستان خواص بنان ماست | |||||
روز و شب است ابلق دو رنگ و گفتهاند | کز نام پهلوان عجم داغ ران ماست | |||||
پرز پلاس آخور خاص همام دین | دستارچهی معنبر و برگستوان ماست | |||||
کیخسرو است شاه و همام است زال زر | مهلان او تهمتن توران ستان ماست | |||||
ما امتیم و شاه رسول است و او عمر | فرزند او که فرخ علی کامران ماست | |||||
ای مرزبان کشور پنجم که درگهت | هفتم سپهر ما نه که هشتم جنان ماست | |||||
بعد از هزار دور تو را یافت چرخ و گفت | پیرانه سر وجود تو بخت جوان ماست | |||||
از خاک درگهت به مکانی رسیدهایم | کامروز عرش را همه رشک از مکان ماست | |||||
گر جان ما به مرگ منوچهر غم زده است | تو دیر زی که دولت تو غم نشان ماست | |||||
گر معتقدتر از تو شنیدیم هیچ میر | پس اعتقاد رافضیان رسم و سان ماست | |||||
گر شیردل از تو شناسیم هیچ مرد | مندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست | |||||
محمود همتی تو و ما مدح خوان تو | شاید که جان عنصری اشعار خوان ماست | |||||
مداح توست و مخلص توست و مرید توست | تا طبع ما و سینهی ما و روان ماست | |||||
هر چند این قصیده گواهی است راست گوی | بر دعوی وفاق تو کاندر نهان ماست | |||||
اخلاص و صدق و منقبه داریم و خود نداشت | غدر و نفاق و منقصه تا خاندان ماست | |||||
ما را گمان فتد که بمانی هزار سال | معلوم صد هزار یقین در گمان ماست | |||||
نوروز را به خدمت صدرت مبارکی است | وز مدحتت مبارکی دودمان ماست | |||||
منشور حاجبی و امیریت تازه گشت | وین تازگی ز بهر صلاح جهان ماست | |||||
گوئیم جاودانت بقاباد و این دعاست | آمین پس از دعا مدد جاودان ماست |