خاقانی (قصاید)/الصبوح ای دل که جان خواهم فشاند
ظاهر
الصبوح ای دل که جان خواهم فشاند | دست هستی بر جهان خواهم فشاند | |||||
پیش مرغان سر کوی مغان | دانهی دل رایگان خواهم فشاند | |||||
دیده میپالای و گیتی خاک پای | جرعههای این بر آن خواهم فشاند | |||||
اشک در رقص است و ناله در سماع | بر سماع و رقص جان خواهم فشاند | |||||
بر سر خاک از جفای آسمان | خاک هم بر آسمان خواهم فشاند | |||||
دوستان چون از نفاق آگندهاند | آستین بر دوستان خواهم فشاند | |||||
دشمنان چون بر غمم بخشودهاند | بر سر دشمن روان خواهم فشاند | |||||
کیسهای کز زندگی بردوختم | بر زمانه هر زمان خواهم فشاند | |||||
هر زری کز خاک بیزی یافتم | بر سراین خاکدان خواهم فشاند | |||||
هر سحر خاقانی آسا بر فلک | ناوک آتش فشان خواهم فشاند | |||||
این ستارهی دری و در دری | بر همام بحرسان خواهم فشاند | |||||
این زر اکسیر نفس ناطقه | بر سر صدر زمان خواهم فشاند | |||||
این دو طفل نوری اندر مهد چشم | بر بزرگ خردهدان خواهم فشاند | |||||
این سه گنج نفس از قصر دماغ | بر امام انس و جان خواهم فشاند | |||||
این چهار اجساد کان کائنات | بر مراد کن فکان خواهم فشاند | |||||
کس چه داند کاین نثار از بهر کیست | تا نگویم بر فلان خواهم فشاند | |||||
بر جلال و مجد مجد الدین خلیل | در مدحت بیکران خواهم فشاند | |||||
هر شکر کز لفظ او برچید سمع | هم بر آن لفظ و بنان خواهم فشاند | |||||
هر گهر کز کلک او دزدید طبع | هم بر آن کلک و بنان خواهم فشاند | |||||
داورم کی دست فرماید برید | کانچه دزدیدم همان خواهم فشاند | |||||
شرع را گنج روان از کلک اوست | عقل بر گنج روان خواهم فشاند | |||||
ملک را حرز امان از رای اوست | روح بر حرز امان خواهم فشاند | |||||
گر خضر گردم بر آن غمر الردا | هم ردا هم طیلسان خواهم فشاند | |||||
ور ملک باشم بر آن عیسی نفس | سبحهی پروین نشان خواهم فشاند | |||||
زیر پای اسبش ار دستم رسد | افسر نوشین روان خواهم نشاند | |||||
قحط دانش را به اعجاز ثناش | من و سلوی از لسان خواهم فشاند | |||||
چون کند پروانه جان افشان به شمع | من بر او جان همچنان خواهم فشاند | |||||
خود کیم من وز سگان کیست جان | تا بر آن فخر جهان خواهم فشاند | |||||
ابلهم تا فضلهی مء الحمیم | بر لب حوض جنان خواهم فشاند | |||||
گمرهم تا بر سر بیت الحرام | آب دست پیلبان خواهم فشاند | |||||
حشنیم تا ریزهی ریم آهنی | بر سر تیغ یمان خواهم فشاند | |||||
یا نحوس کید قاطع را ز جهل | بر سعود شعریان خواهم فشاند | |||||
یا سم گوساله و دنبال گرگ | بر سر طور و شبان خواهم فشاند | |||||
یا کلاهی کز گیا بافد شبان | بر سر تاج کیان خواهم فشاند | |||||
یا دم الحیضی که از خرگوش ریخت | بر سر شیر ژیان خواهم فشاند | |||||
یا غبار لاشهی دیو سفید | بر سوار سیستان خواهم فشاند | |||||
یا لعاب اژدهای حمیری | بر درفش کاویان خواهم فشاند | |||||
اینت جهل ار فضلهی گوی جعل | بر مد مدهمتان خواهم فشاند | |||||
اینت کفر ار گرد نعلین یزید | بر یل خیبر ستان خواهم فشاند | |||||
گر چه در حلق سماکین افکنم | چون کمند امتحان خواهم فشاند | |||||
ور چه پر تیر گردون بشکنم | چون خدنگی از کمان خواهم فشاند | |||||
لیک با تیغ یقین او سپر | بر سر آب گمان خواهم فشاند | |||||
پیش کلک دور باش آساش تیغ | بر سر خاک هوان خواهم فشاند | |||||
در حضورش لالی آرم در زبان | نه لالی از زبان خواهم فشاند | |||||
پیش نطقش کبم آرم از دهان | خاک توبه بر دهان خواهم فشاند | |||||
بیضه چون طاوس نر خواهم گشاد | وز برون آشیان خواهم فشاند | |||||
عقد نظمش کبم آرم از دهان | بر سر شاه اخستان خواهم فشاند | |||||
زیور نثرش فرو خواهم گسست | بر شه صاحب قران خواهم فشاند | |||||
بر خط دستش که هند و چین در اوست | هفت گنج شایگان خواهم فشاند | |||||
چون به هندوچین او دستم رسد | دست بر چیپال و خان خواهم فشاند | |||||
بر سه تشریفش که خواندم یک به یک | هر دو ساعت چارکان خواهم فشاند | |||||
هست هر سه چار خوان و هشت خلد | من سه جان بر چار خوان خواهم فشاند | |||||
چون از آن خوان لقمهای خواهم چشید | بر سگ کهف استخوان خواهم فشاند | |||||
باد چون جان جاودان عمرش که من | جان بر او هم جاودان خواهم فشاند |