پرش به محتوا

خاقانی (قصاید)/رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب

از ویکی‌نبشته
خاقانی (قصاید) از خاقانی
(رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب)
  رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب رفت به چرب آخوری گنج روان در رکاب  
  کحلی چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل عودی خاک از نبات گشت مهلهل به تاب  
  روز چو شمعی به شب نور ده و سر فراز شب چو چراغی به روز کاسته و نیم تاب  
  دردی مطبوخ بین بر سر سبزه ز سیل شیشه‌ی بازیچه بین بر سر آب از حباب  
  مرغان چو طفلکان ابجدی آموخته بلبل الحمدخوان گشته خلیفه‌ی کتاب  
  دوش ز نوزادگان دعوت نو ساخت باغ مجلسشان آب زد ابر به سیم مذاب  
  داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ خلعه نوردش صبا رنگرزش ماه تاب  
  اول مجلس که باغ شمع گل اندر فروخت نرگس با طشت زرد کرد به مجلس شتاب  
  ژاله بر آن جمع ریخت روغن طلق از هوا تا نرسد شمع را زآتش لاله عذاب  
  هر سوئی از جوی جوی رقعه‌ی شطرنج بود بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب  
  شاخ جواهر فشان ساخته خیر النثار سوسن سوزن نمای دوخته خیر الثیاب  
  مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب  
  پیش چنین مجلسی مرغان جمع آمدند شب شده بر شکل موی مه چو کمانچه‌ی رباب  
  فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل سازد از آن برگ تلخ مایه‌ی شیرین لعاب  
  بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک شاخ جنیبت‌کش است گل شه والاجناب  
  قمری گفتا ز گل مملکت سرو به کاندک بادی کند گنبد گل را خراب  
  ساری گفتا که سرو هست ز من پای لنگ لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب  
  صلصل گفتا که نی لاله دورنگ است ازو سوسن یک رنگ به چون خط اهل ثواب  
  تیهو گفتا به است سبزه ز سوسن ازآنک فاتحه‌ی صحف باغ اوست گه فتح باب  
  طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب  
  هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب  
  جمله بدین داروی بر در عنقا شدند کوست خلیفه‌ی طیور داور مالک رقاب  
  صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند کاین حرم کبریاست بار بود تنگ یاب  
  فاخته گفت آه من کله‌ی خضرا بسوخت حاجب این بار کو ورنه بسوزم حجاب  
  مرغان بر در به پای عنقا در خلوه جای فاخته با پرده‌دار گرم شده در عتاب  
  هاتف حال این خبر چون سوی عنقا رساند آمد و در خوردشان کرد به پرسش خطاب  
  بلبل کردش سجود گفت که الاانعم‌الصباح خود به خودی بازداد صبحک الله جواب  
  قمری کردش ندا کای شده از عدل تو دانه‌ی انجیر رز دام گلوی غراب  
  وای که ز انصاف تو صورت منقار کبک صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب  
  ما به تو آورده‌ایم درد سر ار چه بهار درد سر روزگار برد به بوی گلاب  
  دانکه دو اسبه رسید مرکب فصل ربیع دهر خرف باز یافت قوت فصل شباب  
  خیل ریا حین بسی است ما به که روی آوریم زین همه شاهی کراست؟ چیست برتو صواب؟  
  عنقا برکرد سر گفت: کز این طایفه دست یکی در حناست جعد یکی در خضاب  
  این همه نورستگان بچه حورند پاک خورده گه از جوی شیر گاه ز جوی شراب  
  گرچه همه دلکشند از همه گل خوب تر کو عرق مصطفاست وان دگران خاک و آب  
  هادی مهدی غلام امی صادق کلام خسرو هشتم بهشت شحنه چارم کتاب  
  باج ستان ملوک تاج ده انبیا کز در اویافت عقل، خط امان از عقاب  
  احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ تخت سلاطین زگال گرده شیران کباب  
  جمله رسل بر درش مفلس طالب زکات او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب  
  عطسه او آدم است عطسه آدم مسیح اینت خلف کز شرف عطسه او بود باب  
  گشت زمین چون سفن چرخ چو کیمخت سبز تا ز پی تیغ او قبضه کنند و قراب  
  ذره‌ی خاک درش کار دوصد دره کرد راند بران آفتاب بر ملکوت احتساب  
  لاجرم از سهم آن بربط ناهید را بندر هاوی برفت، رفت بریشم ز تاب  
  دیده نه‌ای روز بد کان شه دین بدر وار راند سپه در سپه سوی نشیب و عقاب  
  بهر پلنگان دین کرد سراب از محیط بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب  
  از شغب هر پلنگ شیر قضا بسته دم وز فزغ هر نهنگ حوت فلک ریخت ناب  
  از پی تایید او صف ملائک رسید آخته شمشیر غیب، تاخته چون شیر غاب  
  در عملش میر نحل نیزه کشیده چو نخل غرقه‌ی صد نیزه خون اهل طعان و ضراب  
  چون الف سوزنی نیزه و بنیاد کفر چون بن سوزن به قهر کرده خراب و یباب  
  حامل وحی آمده کامد یوم الظفر ای ملکوت الغزاة ای ثقلین النهاب  
  خاطر خاقانی است مدح گل مصطفی زآن ز حقش بی‌حساب هست عطا در حساب  
  کی شکند همتش قدر سخن پیش غیر کی فکند جوهری دانه در در خلاب  
  یارب ازین حبس گاه باز رهانش که هست شروان شر البلاد خصمان شر الدواب  
  زین گره‌ی ناحفاظ حافظ جانش تو باش کز تو دعای غریب زود شود مستجاب