خاقانی (قصاید)/صبح خیزان بین به صدر کعبه مهمان آمده
ظاهر
صبح خیزان بین به صدر کعبه مهمان آمده | جان عالم دیده و در عالم جان آمده | |||||
آستان خاص سلطان سلاطین داده بوس | پس به بار عام پیش صفهی مهمان آمده | |||||
کعبه برکرده عربوار آتشی کز نور آن | شب روان در راه منزل منزل آسان آمده | |||||
کعبه استقبالشان فرموده هم در بادیه | پس همه ره با همه لبیک گویان آمده | |||||
شب روان چون کرم شب تابند صحرایی همه | خفتگان چون کرم قز زنده به زندان آمده | |||||
کعبه برخوانی نشانده فاقه زدگان را به ناز | کز نیاز آنجا سلیمان مور آن خوان آمده | |||||
بر سر آن خوان عزت نسر طائر دان مگس | بلکه پر جبرئیل آنجا مگس ران آمده | |||||
از برای خوان کعبه ماه در ماهی دو بار | گاه سیمین نان و گه زرین نمکدان آمده | |||||
رستهی دندان از در سلطان به دست خاصگان | از بن دندان طفیل هفت مردان آمده | |||||
پیش دندان از در سلطان به دست خاصگان | دوستکانی سر به مهر خاص سلطان آمده | |||||
مصطفی استاده خوان سالار و رضوان طشتدار | هدیه دندان مزد خاص و عام یکسان آمده | |||||
هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل | بلکه دست آب همه تسکین رضوان آمده | |||||
آسمان آورده زرین آبدستان ز افتاب | پشت خم پیش سران چون آبدستان آمده | |||||
خضر جلابی به دست از آبدست مصطفی | کوست ظلمات عرب را آب حیوان آمده | |||||
فاقه پروردان چو پاکان حواری روزهدار | کعبه همچون خوان عیسی عید ایشان آمده | |||||
یوسفان در پیش خوان کعبه صاع استان چنانک | پیش یوسف قحط پروردان کنعان آمده | |||||
خوان کعبه جان موسی را همی ماند که هست | تسع آیاتش به جای سبع الوان آمده | |||||
بر سر آن خون دل پاکان چو مرغان بهشت | نیمهای گویا و دیگر نیمه بریان آمده | |||||
کعبه در تربیع همچون تخت نرد مهره باز | کعبتین تنها و نراد انسی و جان آمده | |||||
نقش یک تنها به روی کعبتین پیدا شده | پس شش و پنج و چهار و سه دو پنهان آمده | |||||
هر حسابی کرده بر حق ختم چون نرد زیاد | هر که شش پنجی زده یک بر سر آن آمده | |||||
عالمان چون خضر پوشیده، برهنه پا و سر | نعل پیشان همسر تاج خضر خان آمده | |||||
صوفیان رکوه پر آب زندگانی چون خضر | همچو موسی در عصاشان جان ثعبان آمده | |||||
هو و هو گریان مریدان هوی هوی اندر دهان | چون صدف تن غرق اشک و سینه عطشان آمده | |||||
ز آه ایشان گه الف چون سوزن عیسی شده | گاه همچون حلقهی زنجیر مطران آمده | |||||
آتشین حلقه ز باد افسرده و جسته ز حلق | رفته ساق عرش را خلخال پیچان آمده | |||||
ز آهشان یک نیمهی مسمار در دوزخ شده | باز دیگر نیمه طوق حلق شیطان آمده | |||||
ای مربعخانهی نور از خروش صادقان | چون مسدس خان زنبوران پر افغان آمده | |||||
کعبه همچون شاه زنبوران میانجا معتکف | عالمی گردش چو زنبوران غریوان آمده | |||||
چون مشبک خان زنبوران ز آه عاشقان | بس دریچه کاندرین بام نه ایوان آمده | |||||
آفتاب اشتر سواری بر فلک بیمار تن | در طواف کعبه محرموار عریان آمده | |||||
خون قربان رفته در زیر زمین تا پشت گاو | گاو بالای زمین از بهر قربان آمده | |||||
بر زمین الحمد الله خون حیوان بسته نقش | بر هوا تسبیح گویان جان حیوان آمده | |||||
کعبه در ناف زمین بهتر سلاله از شرف | کاندر ارحام وجود از صلب فرمان آمده | |||||
کعبه خاتون دو کون او را در این خرگاه سبز | هفت بانو بین پرستار شبستان آمده | |||||
صبح و شام او را دو خادم، جوهر و عنبر به نام | این ز روم آن از حبش سالار کیهان آمده | |||||
خادمانش بر دو طفلانند اتابک و آن دو را | گاهواره بابل و مولد خراسان آمده | |||||
خال مشک از روی گندمگون خاتون عرب | عشاقان را آرزوبخش و دلستان آمده | |||||
کعبه صرافی، دکانش نیم بام آسمان | بر یکی دستش محک زر ایمان آمده | |||||
بر محک کعبه کو جنس بلال آمد به رنگ | هر که را زر بولهب روی است شادان آمده | |||||
بر سیاهی سنگ اگر زرت سپید آید نه سرخ | ز آن سپیدی دان سیاهی روی دیوان آمده | |||||
سنگ زر شبرنگ لیکن صبحوار از راستی | شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمده | |||||
در سیاهی سنگ کعبه روشنایی بین چنانک | نور معنی در سیاهی حرف قرآن آمده | |||||
زمزم آنگه چون دهانی آب حیوان در گلو | وان دهان را میم لب چون سین دندان آمده | |||||
پیش عیسیدم چه زمزم صلیب دلو چرخ | سرنگون بیآب چون چاه زنخدان آمده | |||||
مصطفی کحال عقل و کعبه دکان شفاست | عیسی آنجا کیست هاونکوب دکان آمده | |||||
عیسی اینک پیش کعبه بسته چون احرامیان | چادری کان دست ریس دخت عمران آمده | |||||
کعبه را از خاصیت پنداشته عود الصلیب | کز دم ابن الله او را امصبیان آمده | |||||
از اانتش «همزه» مسمار و «الف» داری شده | بر چینین داری ز عصمت کافها خوان آمده | |||||
گر حرم خون گرید از غوغای مکه حق اوست | کز فلاخشان فراز کعبه غضبان آمده | |||||
بر خلاف عادت اصحاب فیل است ای عجب | بر سر مرغان کعبه سنگباران آمده | |||||
مکیان چو ماکیانان بر سر خود کرده خاک | چکز خروس فتنهشان آواز خذلان آمده | |||||
بوقبیس آرامگاه انبیا بوده مقیم | باز عصیانگاه اهل بغی و عصیان آمده | |||||
کرده عیسی نامی از بالای کعبه خیبری | واندر او مشتی یهودی رنگ فتان آمده | |||||
زود بینام از جلال کعبهی مریم صفت | خیبر وارون عیسی گرد ویران آمده | |||||
من به چشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ | اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده | |||||
کرده روح القدس پیش کعبه پرها را حجاب | تا بر او آسیب سنگ از اهل طغیان آمده | |||||
بوقبیس از شرم کعبه رفته در زلزال خوف | کعبه را از روی ضجرت رای ثهلان آمده | |||||
کعبه در شامی سلب چون قطره در تنگی صدف | یا صدف در بحر ظلمانی گروگان آمده | |||||
کعبه قطب است و بنیآدم بنات النعشوار | گرد قطب آسیمه سر شیدا و حیران آمده | |||||
کعبه هم قطب است و گردون راست چون دستاس زال | صورت دستاس را بر قطب دوران آمده | |||||
کعبه روغن خانهای دان و روز و شب گاو خراس | گاو پیسه گرد روغن خانه گردان آمده | |||||
کعبه شمع و روشنان پروانه و گیتی لگن | بر لگن پروانه را بین مست جولان آمده | |||||
کعبه گنج است و سیاهان عرب ماران گنج | گرد گنج آنک صف ماران فراوان آمده | |||||
کعبه، شان شهد و کانزر درست است ای عجب | خیل زنبوران و مارانش نگهبان آمده |