خاقانی (قصاید)/آوازهی رحیل شنیدم به صبحگاه
ظاهر
آوازهی رحیل شنیدم به صبحگاه | با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه | |||||
با بختیان همت و با پختگان درد | راه هزار ساله بریدم به صبحگاه | |||||
رستم ز چار آخور سنگین روزگار | در هشت باغ عشق چریدم به صبحگاه | |||||
دیدم که گنج خانهی غیب است پیش روی | پشت از برای نقب خمیدم به صبحگاه | |||||
کردم ز سنگ ریزهی ره توتیای چشم | تا آنچه کس ندید بدیدم به صبحگاه | |||||
کشتم به باد سرد چراغ فلک چنانک | بوی چراغ کشته شنیدم به صبحگاه | |||||
بسیار گرد پردهی خاصان برآمدم | آخر درون پرده خزیدم به صبحگاه | |||||
هر شرب سرد کرده که دل چاشنی گرفت | با بانگ نوش نوش چشیدم به صبحگاه | |||||
خورشید خاک شد ز پی جرعه یافتن | آن دم که جام جام کشیدم به صبحگاه | |||||
زان جام جم که تا خط بغداد داشتی | بیش از هزار دجله مزیدم به صبحگاه | |||||
نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس | کاندر سماع عشق دریدم به صبحگاه | |||||
امروز سرخ روئی من دانی از چه خاست | زان کاتش نیاز دمیدم به صبحگاه | |||||
خاقانی مسیح سخن را به نقد عمر | دوش از درخت باز خریدم به صبحگاه |