خاقانی (قصاید)/گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم
ظاهر
گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم | عین منعل چراست در خط مغرب رقم | |||||
بابلیان عید را نعل در آتش نهند | کز حد بابل رسید عید و مه نو بهم | |||||
کرد رخ آفتاب زرد قواره نهان | بر فلک از ماه نو شدزه سیمین علم | |||||
بر زه سیمین ماه گوی زرند اختران | بسته در آن گوی و زه جیب قبای ظلم | |||||
چرخ کبود آنچنانک ناخن تب بردگان | فضلهی ناخن شده ماه ز داغ سقم | |||||
گفتی فراش چرخ ناخن زهره گرفت | از بن ناخن دوید بر سر دامانش دم | |||||
آب بقم شد شفق مه خم و شب رنگرز | از لب خم نیمهای غرقه در آب بقم | |||||
خلق دو قولی شدند بهر شب عید را | بر دو گروهی خلق ماه نو آمد حکم | |||||
گفتی شب مریم است یک شبه ماهش مسیح | هست مسیحش گواه نیست به کارش قسم | |||||
ماه و سر انگشت خلق این چو قلم آن چو نون | خلق چو طفلان نو شاد به نون والقلم | |||||
گفتی غوغای مصر طالب صاع زرند | صاعزر آمد به دست، شد دل غوغا خرم | |||||
صاع زر شاه شد ماه بدان میدهد | سنبلهی چرخ را ابر کف شاه نم | |||||
از بن گوش آسمان از مه نو هر مهی | حلقه به گوشی شود بر در شاه عجم | |||||
خسرو مهدی نیت مهدی آدم صفت | آدم موسی بنان، موسی احمد قدم | |||||
مهدی دجال کش، آدم شیطان شکن | موسی دریا شکاف، احمد جبریل دم | |||||
اول سلجوقیان سنجر ثانی که هست | سائس خیر العباد، سایهی رب النسم | |||||
رشح نوالش فزون از عرق ابر و بحر | شرح جلالش برون از ورق کیف و کم | |||||
آتش تیغش چو تافت پنبه شود بوقبیس | باد تهمتن چو خاست پشه شود پیلسم | |||||
چشمهی خور بوسه داد خاک درش سایهوار | زادهی خور دید لعل با کمرش کرد ضم | |||||
عم پدریها نمود در حق مختار حق | کردهی مختار بین در حق فرزند عم | |||||
ای به رصدگاه دهر صاحب صدر بقا | وی به قدمگاه عقل نایب حکم قدم | |||||
شرع به دوران تو رستم گاه وجود | ظلم به فرمان تو بیژن چاه عدم | |||||
دور سلیمان و عدل، بیضهی آفاق و ظلم | عهد مسیحا و کحل، چشم حواری و تم | |||||
در عجم از داد توست بیشه ریاض النعیم | در عرب از یاد توست شوره حیاض النعم | |||||
تاج تو تدویر چرخ، تخت تو تربیع عرش | در تو به تثلیث ذات صولت عدل و حکم | |||||
جذر اصم هشت خلد سخت بود جذر هشت | تیغ تو و هشت خلد هندو و جذر اصم | |||||
ملک بود باغ خلد تحت ضلال السیوف | شاه بود ظل حق فوق کمال الهمم | |||||
عطسهی توست آفتاب، دیر زی ای ظل حق | مسند توست آسمان، تکیه ده ای محترم | |||||
هست مطوق چو صفر خسم تو بر تخت خاک | در برش آحاد و صفر یعنی آه از ندم | |||||
الحق از آحاد ملک خسم تو صفر است و بس | گرچه بود در حساب هیچ بود در قسم | |||||
ملک خراسان توراست در کف اغیار غصب | موسی ملکت تویی گرگ شبان غنم | |||||
غبن بود گنج عرض خازن او اهرمن | ظلم بود صدر شرع حاکم او بوالحکم | |||||
آخر خر کس نکرد روضهی دار السلام | کس جل سگ هم نساخت خلعت بیت الحرم | |||||
در همه ملک فلک نان دو و خوشه یکی است | داده کف و کلک تو خوشه عطا، نان سلم | |||||
چون کف تو رازقی است نور ده و نوش بخش | نان سپید فلک آب سیاه است و سم | |||||
حاصل شش روز کون چون تویی از هفت چرخ | بر تو سزد تا ابد ملک جهان مختتم | |||||
نایب یزدان به حق گرنه تویی پس چراست | حکم تو چون حکم حق نزد بشر مرتسم | |||||
خضر ز توقیع تو سازد تریاک روح | چون به کفت برگشاد افعی زرفام فم | |||||
پیش سگ درگهت از فزع دستبرد | گردد خرگوشوار حائض شیر اجم | |||||
گر خزر و ترک و روم رام حسام تو اند | نیست عجب کز نهاد رام فحول است رم | |||||
از تف شمشیر تو در سفماند این سه قوم | چون صف اصحاب فیل در المند از الم | |||||
ملک خراسان به تیغ باز ستانی ز غز | پس چه کنی در نیام گنج ظفر مکتتم | |||||
کاوه که داند زدن بر سر ضحاک پتک | کی شودش پای بند کوره و سندان و دم | |||||
گو به حسامت که برد آب بت لات نام | کاین همه زیر نیام تن چه زنی، لا تنم | |||||
گر ز پی غز و غز قصد خراسان کنی | گرد سواران کند چهرهی گردون دژم | |||||
از جگر جیشخان خاک زند جوش خون | عطسهی خونین دهد بینی شیران ز شم | |||||
درگه میران غز درشکنی نیم روز | چون در افراسیاب نیم شبان روستم | |||||
گرد نشابور و بلخ رزمگهت را خیول | بر در مرو و رهری بارگهت را خیم | |||||
گرد چو مشک سیاه خاک چو گوگرد سرخ | هر دو حنوط و حنا از پی خصم و خدم | |||||
شیردلان را چو مهرگه یرقان گاه لرز | سگ جگران را چو ماهگه دق و گاهی ورم | |||||
تیغ تو تسکین ظلم نزد تکین آب خور | تیغ تو طغرای فتح پیش طغان مغتنم | |||||
طرف رکابت چنانک روح امین معتبر | بند عنایت چنانک حبل متین معتصم | |||||
ای ز سریر زرت گنبد مایل حقیر | وی ز صریر درت پاسخ سایل نعم | |||||
چتر تو خورشیدفر، تیغ تو مریخ فعل | علم تو برجیس حکم، حلم تو کیوان شیم | |||||
سهم تو قطران کند نطفهی سرخاب و زال | تیغ تو زیبق کند زهرهی گرشاسب و شم | |||||
عزم تو معیار ملک قومه فاستقام | حزم تو معمار شرع نظمه فانتظم | |||||
گر به زمین افتدی هندسهی رای تو | قوس قزح سازدی طاق پل رود زم | |||||
تا به تمامی رسد ماه شب عید و باز | جبهت مه را نهند داغ اذا قیل تم | |||||
ملک جم و عمر نوح بادت و در بزم تو | کشتی و رسم جبل ماهی و مقلوب یم | |||||
گفته بت نوش لب با لب تو نوش نوش | برده می همچو زنگ از دل تو زنگ هم | |||||
داو کمالت تمام با قمران در قمار | حصن بقایت فزون از هرمان در هرم | |||||
نوبه زنت کیقباد، میده دهت اردشیر | نیزه برت تهمتن، غاشیهکش گستهم | |||||
خلق تو اکسیر عدل، نطق تو تفسیر عقل | مدح تو توحید محض، خصم تو مخصوص ذم | |||||
بوس و دعا کعبه را بر در و دستت چنانک | موضع بوسه حجر جای دعا ملتزم |