خاقانی (قصاید)/جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی
ظاهر
جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی | دل روی نمایت دهم ار روی نمایی | |||||
سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روز | کایی به کمین دل من ران بگشایی | |||||
دل جای تو شد، خواه روی خواه نشینی | بر تو نرسد حکم که تو خانه خدایی | |||||
خورشید منی، من به چراغت طلبم ز آنک | من در شب هجران و تو در ابر خفایی | |||||
گه گه به سر روزن چشمم گذری تیز | بیمار توام باز نپرسی و نیایی | |||||
این غارت جان چیست خود این جنگ تو با کیست؟ | گرگ آشتیی کن، مکن این گرگ ربایی | |||||
هیچ افتدت امشب که بر افتادگی من | رحم آری و بر کاهش جانم نفزایی | |||||
یا بر شکر خویش مرا خوانی مهمان | یا بر جگر ریش به مهمان من آئی | |||||
تو بر جگری دست نیالایی و حقا | جز بر جگری نیست مرا دست روایی | |||||
خستی دل خاقانی و روزیش نپرسی | کای خستهی پیکان من آخر تو کجایی | |||||
او در سخن از نابغه برده قصب السبق | چون خسرو نعمان کرم از حاتم طایی | |||||
کیخسرو ایران ملک المغرب کز قدر | بر خسرو توران رسدش بار خدایی | |||||
دارای ملوک عجم، اسکندر ثانی | کز چشمهی جودش نکند خضر جدایی | |||||
اقلیم گشایی که ز جاسوسی عدلش | بیجاده نیارد که کند کاه ربایی | |||||
شاهی که دهد صدمهی کرنای فتوحش | گوش کر پیران فلک را شنوایی | |||||
توقیع ملک دید جهان گفت زهی حرز | هم داعیهی امنی و هم دفع وبایی | |||||
شمشیر ملک دید هدی گفت فدیناک | طاغوت پرستان را طاعون و بلایی | |||||
در شانهی دست ظفر آئینهی غیبی | هم آینه هم صیقل شمشیر قضایی | |||||
از سهم تو زنگار گرفت آینهی چرخ | کز آینهی مملکه زنگار زدایی | |||||
ای تیغ ملک در کف رخشانش همانا | در چشمهی حیوان ورق زهر گیایی | |||||
ذوق تو برد عارضهی احمقی از خصم | احسنت زهی زهر که تریاق شفایی | |||||
ای نیزهی شاه، ای قلم تختهی نصرت | از نقطهی دولت الف عز و علایی | |||||
ای دست ملک بخبخ اگر ساغر و شمشیر | ماهی و نهنگند، تو دریای سخایی | |||||
ای جود ملک واهب رزقی و جهان را | امید به توست و تو ضماندار وفایی | |||||
ای رایت شه نادره لرزانی و قائم | بحر عدنی گوئی یا کوه صفایی | |||||
ای پرچم رایات ملک چشم بدت دور | کز پر غراب آمده در فر همایی | |||||
چون نقش بصر در سیهی نور سپیدی | چون زلف بتان در ظلمان اصل ضیایی | |||||
هستی حجر الاسود و کعبه علم شاه | تا کعبه به جای است بر آن کعبه بجایی | |||||
ای نامزد خاتم جمشید که بر تو | ختم است جهانداری و حقا که سزایی | |||||
ای رای ملک ذات سپهری که دو وقت | یا صاعقه خشمی تو و یا ابر رضایی | |||||
ای تحت لوایت همه آفاق، ندانم | ظل ملک العرشی یا عرش لوایی | |||||
چون آدم و داود خلیفه توئی از حق | حق زی تو پناهد که پناه خلفایی | |||||
گر رحمت حق هست عطا پاش و خطا پوش | تو رحمت حق بر همه آفاق عطایی | |||||
هست از تو عطاها و خطا نیست زهی شاه | عیسی عطایی، ملک الموت خطایی | |||||
بهرام اسد هیبتی ار چه که به بخشش | خورشید فلک همت و برجیس حیایی | |||||
چون ماه همه عزم و چو شعری همه سعدی | چون تیر همه فهم و چو کیوان همه رایی | |||||
بودند کیان بهتر آفاق و نیایت | بهتر ز کیان بود و تو بهتر ز نیایی | |||||
رستم ظفری بل که فرامرز شکوهی | جمشید فری بل که کیومرث دهایی | |||||
در کشور دولت چو نبی شهر علومی | در بیشهی صولت چو علی شیر وغایی | |||||
مانند علی سرخ عضنفر توئی ارچه | از نسل فریدونی نز آل عبایی | |||||
گر تیغ علی فرق سری یک سره بشکافت | البرز شکافی تو اگر گرز گرایی | |||||
روزی که بر اعدا کنی آهنگ شبیخون | خود روزبه آئی که شه روز بهایی | |||||
آوازهی کوست نپذیرد به صدا کوه | ترسد که شود سست دل از سخت صدایی | |||||
از گرد سیاه سپهت بر تن گردون | قطنی شود این ازرق عین الرسایی | |||||
این یک تنه صد لشکر جرار چو خورشید | کرایش این دایرهی سبز وطایی | |||||
محتاج به لشکر نهای ایرا که ز دولت | دارندهی لشکرگه این هفت بنایی | |||||
دولت نبرد منت رسمی و معاشی | قرآن چه کند زحمت بوعمرو و کسایی | |||||
جمشید کیانی، نه که خورشید کیانی | کز نور عیانی، همه رخ عین سنایی | |||||
چون فضل ربیعی، نه که چون فصل ربیعی | کز جود طبیعی همه لطفی و نمایی | |||||
قدر توبر افلاک سپه راند و پسش گفت | ما در تو نگنجیم که بس تنگ فضایی | |||||
از طالع میلاد تو دیدند رصدها | اختر شمران، رومی و یونانی و مایی | |||||
تسییر براندند و براهین بفزودند | هیلاج نمودند که جاوی بقایی | |||||
کردند همه حکم که رد پانصد و هشتاد | ابخاز به دست آوری و روم گشایی | |||||
خواهند ز تو امن، فزع یافتگان ز آنک | در ظلمت و در خوف چراغی و رجایی | |||||
گرچه ملک الغرب توئی تا ابد، اما | بر تخت خراسان ملک الشرق توشایی | |||||
هرچند که لنبک دهد آسایش بهرام | بهرام به شاهی به و لنبک به صقایی | |||||
صد منزل از آن سوی فلک رفت ثنایت | وز قدر تو صد منزل از آن سوی ثنایی | |||||
زلزال فنا گر بدرد سقف جهان را | توسد همه رخنهی زلزال فنایی | |||||
ایران به تو شد حسرت غزنین و خراسان | چون گفتهی من رشک معزی و سنایی | |||||
فی وصف معالیک معانی تناهت | افدیک به نفسی و معادیک فدایی | |||||
اصبحت و راس الامرا تحت جناحیک | امسیت و خیل الشعرا تحت لوایی | |||||
درشان تو و من به سخا و سخن امروز | ختم الامرایی به و ختم الشعرایی | |||||
باد از مدد عدل تو پیوند حیاتت | کز عدل قبول آور اخلاص دعایی | |||||
بر تخت شهنشاهی و در مسند عزت | ادریس بقا باش که فردوس لقایی | |||||
دادار جهان مشفق هر کار تو بادا | کورا ابد الدهر جهاندار تو بایی |