خاقانی (قصاید)/در کفم نیست آنچه میباید
ظاهر
در کفم نیست آنچه میباید | در دلم نیست آنچه میشاید | |||||
هیچ در صبر دل نبندم از آنک | دانم از صبر هیچ نگشاید | |||||
غمگساری در ابر میجویم | برق او دید هم نمیشاید | |||||
صد جگر پاره بر زمین افتد | گر کسی دامنم بپالاید | |||||
تا من از دست درنیفتم، چرخ | ننشیند ز پای و ناساید | |||||
دامن از اشک میکشم در خون | دوست دامن به من کی آلاید | |||||
سخت کوش است آه خاقانی | مگر این چرخ را بفرساید |