پرش به محتوا

خاقانی (قصاید)/در کفم نیست آنچه می‌باید

از ویکی‌نبشته
خاقانی (قصاید) از خاقانی
(در کفم نیست آنچه می‌باید)
  در کفم نیست آنچه می‌باید در دلم نیست آنچه می‌شاید  
  هیچ در صبر دل نبندم از آنک دانم از صبر هیچ نگشاید  
  غم‌گساری در ابر می‌جویم برق او دید هم نمی‌شاید  
  صد جگر پاره بر زمین افتد گر کسی دامنم بپالاید  
  تا من از دست درنیفتم، چرخ ننشیند ز پای و ناساید  
  دامن از اشک می‌کشم در خون دوست دامن به من کی آلاید  
  سخت کوش است آه خاقانی مگر این چرخ را بفرساید